جدول جو
جدول جو

معنی خوابناک - جستجوی لغت در جدول جو

خوابناک
خواب آلوده، خمار
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
فرهنگ فارسی عمید
خوابناک
(خوا / خا)
خواب آلود. (ناظم الاطباء) :
بعنبر طری نرگس خوابناک
چو کافور تر سر برون زد ز خاک.
نظامی.
فروبسته چشم از تن خوابناک
بدو گفت برخیز از این خون و خاک.
نظامی.
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون بروز آورد رنجور.
سعدی (مفردات).
جثامه، خوابناک که از جا نجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب).
- چشمان خوابناک، چشمان خواب آلود.
، خوابدار. جامۀ پرزه دار که پرزه های آن در جهتی قرار دارد
لغت نامه دهخدا
خوابناک
آنکه حالت خواب دارد خوب آلود
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
فرهنگ لغت هوشیار
خوابناک
خواب آلود، خواب آلوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
جای خوابیدن، اتاق خواب، تخت خواب، رخت خواب
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
نام نهری بوده است. نهر خوابدان. منبع این رود از جویکان است و نواحی نوبنجان را آب دهد و پس رو به جلارچان رود با نهر شیرین آمیخته گردد و در دریا افتد. (فارسنامۀ ابن البلخی). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 225 شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
جای استراحت. جای لمیدن. جای دراز کشیدن. اطاق خواب. خیمۀ خواب. شبستان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) :
بزرگان چو خرّم شدند از نبید
بشد شنگل و خوابگاهی گزید.
فردوسی.
چه بد بود کین دشت راه تو بود
نه آرام را خوابگاه تو بود.
فردوسی.
میدانت خوابگاه و خون عدوت آب
تیغ اسپرغم و شیهۀ اسبان سماع خوش.
فرخی.
دو چادر همیشه بر آن خوابگاه
کشیده یکی زرد و دیگر سیاه.
اسدی (گرشاسبنامه).
من رهی را از جفای دشمن اولاد تو
خوابگاه و جای غیر از دره و کهسار نیست.
ناصرخسرو.
بدشت دگر بینمت خوابگاه
بحوض دگر بینمت آبخور.
مسعودسعد.
ز میدان سوی خوابگاه آمدم.
نظامی.
خوردش چه و خوابگاه او چیست
اندازه ش تا کجا و او کیست.
نظامی.
هرکه درین راه کند خوابگاه
یا سرش از دست رود یا کلاه.
نظامی.
چون مستان گشتندبر ثنا و آفرین پادشاه روی زمین هم داستان شده عزم خوابگاه کردند. (جهانگشای جوینی).
تو کی بشنوی نالۀ دادخواه
بکیوان برت کلۀ خوابگاه.
سعدی (بوستان).
منعم بکوه و دشت و بیابان غریب نیست
هرجا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت.
سعدی (گلستان).
، جای خواب. (ناظم الاطباء). مرقد. خفتن جای. (یادداشت مؤلف) :
ریگ اومیدان دیو و خوابگاه اژدها
سنگ او بالین ببر و بستر شیر ژیان.
فرخی.
چنین گفت آن خوابگاه این زمی است
بر او خفتگانند هرچ آدمی است.
(گرشاسبنامه).
، بستر:
دیدم افکنده بر بساط بلند
خوابگاهی ز پرنیان و پرند.
نظامی.
زره پوش خفتند جنگ آوران
که بستر بود خوابگاه زنان.
سعدی.
خار است بزیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب.
سعدی.
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است.
سعدی (طیبات).
خفتنت زیر خاک خواهد بود
ای که در خوابگاه سنجابی.
سعدی.
، مدفن. قبر. گور: اوست حیات گیرنده از نفسهای مردم... خوابگاه. (تاریخ بیهقی).
گر خون کنید خاک به اشک روان رواست
کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست.
خاقانی.
مگر خوابگاهی بدست آورم
که جاوید در وی نشست آورم.
نظامی.
چو آنجا رسی می درافکن بجام
سوی خوابگاه نظامی خرام.
نظامی.
فرمودند خوابگاه ما اینجا خواهد بود و اشارت بموضعی کردند که مرقد مطهر ایشان حالیا در آنجاست. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
خواب کننده. نائم. (یادداشت بخط مؤلف) ، پارچه ای که پرزه هاش روی هم می خوابد. (یادداشت مؤلف) ، قرارگیرنده بر چیزی. بر چیز دیگر قرارگیرنده
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خوابیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خمارگونه. (یادداشت بخط مؤلف).
- چشم خمارناک، چشمی که از خمار کم نور شده باشد. (ناظم الاطباء).
- ، چشم بیمار. عین مریضه
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوابناکی
تصویر خوابناکی
حالت خوابناک خواب آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
جای استراحت و لمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
((خا))
جای خواب، محلی برای خوابیدن یک عده
در خوابگاه خار داشتن: کنایه از بی قرار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
المهجع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
Dormitory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dortoir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
ہوسٹل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
হোস্টেল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
chumba cha kulala
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
기숙사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
общежитие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
Schlafsaal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
छात्रावास
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
asrama
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
หอพัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
slaapzaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dormitorio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dormitorio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
dormitório
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
宿舍
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
akademik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
гуртожиток
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
מעונות
دیکشنری فارسی به عبری