جدول جو
جدول جو

معنی زنماء - جستجوی لغت در جدول جو

زنماء(زَ)
مؤنث ازنم. شتر زنمه دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زنمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ نِمْ ما)
جمع واژۀ نم ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سخن چین. (آنندراج). رجوع به نم شود، فوت شدن از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کوتاه گرداندام، آنکه او را کمیز به شتاب گرفته باشد. یقال: رجل زناء، یعنی مرد تنگ آمده به قضای حاجت. فی الحدیث: نهی ان یصلی الرجل وهو زناء. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سایۀ تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). سایۀ کوتاه. (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَنْ نا)
زناکار. کثیرالزناء. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ کنارۀ گوش بریده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر کنارۀ گوش بریده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیر نیک تراشیده و درست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بز مادۀ کوهی، چرغ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ عَ)
جمع واژۀ زعیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سران. رؤسا. مهتران. پذرفتاران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ازحضرت ملک مثالی به تاش فرستاد و خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی، چ 1 تهران ص 80). رجوع به زعم و زعیم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زن گنده بو. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ دُ)
پلیدکاری کردن. (ترجمان القرآن). پلیدکاری. (دهار). بی سامانی و پلیدکاری. (مجمل الغه). با زن حرام جمع آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جفت گردیدن مرد و زن بطور نامشروع. مواقعۀ نامشروع مرد و زن مشروط بر اینکه وطی به شبهه نباشد و عمداً عمل صورت گرفته باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، به زنا نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوالیدن. گوالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزون کردن. (آنندراج) ، فوت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رها گردیدن از کار. (ناظم الاطباء). رهیدن. بازگشتن از کاری. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخماء
تصویر زخماء
زن بد بو
فرهنگ لغت هوشیار
افزون کردن، گوالیدن، نمو کردن، سخن چینی، جمع نم، سخن چینان، فاش کردن سخن بطرز سخن چینی، نمو دادن، گوالانیدن، بالیدگی، سخنی را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زعیم، مهتران پیشوایان، پایندان ها، سرتیپان کفیل ضامن، پیشوا مهتر رئیس جمع زعماء، (بیشتر در بلوچستان) زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلماء
تصویر زلماء
مونث ازلم چرغ ماده، بز ماده کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعماء
تصویر زعماء
((زُ عَ))
جمع زعیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انماء
تصویر انماء
((اِ))
فاش کردن سخن به طرز سخن چینی، نمو دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زناء
تصویر زناء
((زِ))
آمیزش نامشروع مرد و زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماء
تصویر نماء
((نَ))
زیاد شدن، بالیدن، رشد کردن
فرهنگ فارسی معین