جدول جو
جدول جو

معنی زنفل - جستجوی لغت در جدول جو

زنفل
(زَ فَ)
ام زنفل، سختی و بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفل
تصویر نفل
غنیمتی که از دشمن بگیرند و شرعاً متعلق به پیامبر یا امام یا حکومت اسلامی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگل
تصویر زنگل
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفل
تصویر نفل
عبادتی که واجب نباشد، آنچه انسان علاوه بر واجبات و فرایض به جا بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَ ثُ)
گرانبار رفتن و شتابی کردن در رفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَ فَ)
داهیه. (المرصع) (اقرب الموارد). سختی و بلا. (یادداشت مؤلف) ، دنیا. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ لُلْ عُ)
یکی از فقهای مکه است و غیرثقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ جَ)
رجوع به زنفالجه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
غنیمت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (متن اللغه). فی ٔ. (یادداشت مؤلف) ، هبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، زیادت. (از اقرب الموارد). برتری، گویند: لهذا نفل علی هذا، ای زیاده. (از اقرب الموارد). ج، انفال، نفال، گیاهی است بهترین ترها گلش زرد و خوشبوی و فربه کن اسبان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شبدر. (یادداشت مؤلف). واحد آن نفله. (از اقرب الموارد) ، در فقه، آنچه از غنیمت که امام بیش از سهم دیگران به یکی از سپاهیان اختصاص دهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). سهم یکی از غنیمت بران که به علتی بیش تر از سهام دیگران است، جاسوسان و فرماندهان قشون از جمله اشخاصی هستند که مستحق نفل می باشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آنجای از دشت و صحرا که مردمان و حیوانات در زمستان در آنجا آسایش می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به نغل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
سه شب از ماه که پس از غرر آید، یعنی شب چهارم و پنجم و ششم. (از منتهی الارب) (آنندراج). سه شب بعد از غرر در ماه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشمگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غضب کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَل ل)
سیف منفل، شمشیر رخنه دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
غنیمت دهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تبرگیرنده جهت بریدن قتاد، شتر را. (آنندراج). آنکه تبر می گیرد تا درخت قتاد برای شتران ببرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفال شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ)
بز شگرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ گُ)
زنگ و درا و جلاجل و زنگوله. (برهان). زنگله. (جهانگیری). زنگله و زنگوله. زنگ شاطران. (فرهنگ رشیدی). زنگ. (شرفنامۀ منیری). زنگوله و زکوله. بمعنی زنگ. (از انجمن آرا). زنگر. زنگول. زنگوله. زنگ. درای. جلاجل. زنگله. (فرهنگ فارسی معین). جرس و درای و زنگ و جلاجل. (ناظم الاطباء) :
کاسمان را به حکم هارونیش
ز اختران زنگل روان بستند.
خاقانی.
دید که در لشکرش قیصر هارون شده ست
زان کله زهره ساخت زنگل هارون فلک.
خاقانی.
قاصد بخت اوست ماه و نجوم
زنگل قاصد روانۀ اوست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 841).
- زنگل نباش، این ترکیب در دو بیت زیر از خاقانی آمده ولی مناسبت انتساب زنگل به نباش معلوم نشد. و در حاشیۀ دیوان خاقانی چ هند ذیل شاهد اول چنین آمده: نباشان زنگوله می بستند تا مردم گمان کنند که دیو است در گورستان بکار مشغول است. و ظاهراًاین تعریف بر اساسی نیست:
به چارپارۀ زنگی بباد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56).
در فلک صوت جرس زنگل نباشان است
که خروشیدنش از دخمۀدارا شنوند.
خاقانی (دیوان ایضاً ص 104).
، مقامی است از دوازده مقام موسیقی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). نوایی است از موسیقی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ بَ)
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) :
در اعتبار پیشۀ برزیگری همی
پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است.
خاقانی (از آنندراج).
چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج).
- زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج).
، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دهی از دهستان صفی آباداست که در بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع است و 263 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زِ فَ)
اهمال شده. بهم خورده. ج، زنافل. (از دزی ج 1 ص 607)
لغت نامه دهخدا
منجم هندی که از کتب او به عربی نقل شده. (ابن الندیم) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 32 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرفتن افزون تر از آنچه که یاران کسی از غنیمت گیرند: تنفل علی اصحابه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نفل گزاردن. (از منتهی الارب). نافله گزاردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
زنفل بن عبداﷲ العرفی، محدّث است
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفل
تصویر نفل
عبادتی که واجب نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگل
تصویر زنگل
زنگ درای جلاجل زمگوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغفل
تصویر زغفل
تالا بروی از گیاهان مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفل
تصویر نفل
((نَ فَ))
غنیمت، غنیمتی که از دشمن برای مصالحه گیرند، مالی که شرعاً متعلق به پیغمیر یا امام است (از قبیل اموال میت بلاوارث، جنگل های طبیعی و غیره)، جمع انفال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفل
تصویر نفل
((نَ))
عبادتی که واجب نباشد، عبادت مستحب، غنیمت، عطیه، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگل
تصویر زنگل
((زَ گُ))
زنگوله، زنگ های کوچک که به گردن چهارپایان آویزند، زنگل، ژنگدان
فرهنگ فارسی معین