از شهرهای کهن اسپانیاست که بر کنار رود ’دورو’ واقع است و 39300 تن سکنه دارد و کلیسای بزرگی از قرن دوازدۀ میلادی در آن باقی مانده است. (از لاروس). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 41، 311، 320 و 334 و ج 2 ص 55، 57 شود
از شهرهای کهن اسپانیاست که بر کنار رود ’دورو’ واقع است و 39300 تن سکنه دارد و کلیسای بزرگی از قرن دوازدۀ میلادی در آن باقی مانده است. (از لاروس). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 41، 311، 320 و 334 و ج 2 ص 55، 57 شود
بمعنی فقره است و فقره در عربی مهره های پشت را گویند و بطریق مجاز بر فقرات سخنان نثر استعمال کنند. (برهان). فقره و مهرۀ پشت و سخن بلیغ و سوره. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که در کتب پارسیان باستانی بمعنی باب و سوره آمده و بمعنی نیرو و قوت نیز مناسب است و در برهان گفته بر فقرات پشت و کلمات نثر استعمال نمایند و رساله ای در نزد من از کتب پارسی حاضر است که فقره به فقره را زوره بمنزلۀ باب و فصل قرار داده و در حکمت است و زورۀ باستانی نام دارد و مترجم آن آذرپژوه نام دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذر کیوان و نیز نام کتابی است از این فرقه ’در شناختن آغاز و انجام و زمان و جهان و جهانیان وشناخت راه نیک از بد و غیرها’ گفتار ابراهیم زردشت پیغمبر ایران (!) ترجمه و توضیح آذرپژوه اسپهانی و این کتاب در ’آیین هوشنگ’ به سال 1296 هجری قمری در تهران به چاپ سنگی رسیده است. (حاشیۀ برهان چ معین). - زورۀ زردشت، نامه ای است که شت زردشت برای پادشاه هند نوشته. (ناظم الاطباء)
بمعنی فقره است و فقره در عربی مهره های پشت را گویند و بطریق مجاز بر فقرات سخنان نثر استعمال کنند. (برهان). فقره و مهرۀ پشت و سخن بلیغ و سوره. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که در کتب پارسیان باستانی بمعنی باب و سوره آمده و بمعنی نیرو و قوت نیز مناسب است و در برهان گفته بر فقرات پشت و کلمات نثر استعمال نمایند و رساله ای در نزد من از کتب پارسی حاضر است که فقره به فقره را زوره بمنزلۀ باب و فصل قرار داده و در حکمت است و زورۀ باستانی نام دارد و مترجم آن آذرپژوه نام دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذر کیوان و نیز نام کتابی است از این فرقه ’در شناختن آغاز و انجام و زمان و جهان و جهانیان وشناخت راه نیک از بد و غیرها’ گفتار ابراهیم زردشت پیغمبر ایران (!) ترجمه و توضیح آذرپژوه اسپهانی و این کتاب در ’آیین هوشنگ’ به سال 1296 هجری قمری در تهران به چاپ سنگی رسیده است. (حاشیۀ برهان چ معین). - زورۀ زردشت، نامه ای است که شت زردشت برای پادشاه هند نوشته. (ناظم الاطباء)
گروه. جماعت. دسته. (از فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی گروه. جمعیت. (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمرۀ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه). تا یافتم سعادت و تشریف از نجم مسعودم و مشرف درزمرۀ کرام. سوزنی. عالم است از صف عباداﷲ جاهل از زمرۀ هم الکفره است. خاقانی. گرچه ز ملوک عهد بودی در زمرۀ اصفیات جویم. خاقانی. بعد از مدتی همه آزاد و مطلق گردانید و در زمرۀ مستخدمان دولت به دربار هند فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406). با یکدیگر می گفتند این طایفه از جنس انس و زمرۀ بشرند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 435). همچنین در زمرۀتوانگران شاکرند و کفور. (گلستان). و در زمرۀ صاحبدلان متجلی نشود. (گلستان). خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد، شگفت نیست. (گلستان) ، سپاه. لشکر. (ناظم الاطباء). - زمره ای از آن، بعضی از آن. (ناظم الاطباء). - زمره به زمره، طایفه به طایفه. (ناظم الاطباء)
گروه. جماعت. دسته. (از فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی گروه. جمعیت. (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمرۀ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه). تا یافتم سعادت و تشریف از نجم مسعودم و مشرف درزمرۀ کرام. سوزنی. عالم است از صف عباداﷲ جاهل از زمرۀ هم الکفره است. خاقانی. گرچه ز ملوک عهد بودی در زمرۀ اصفیات جویم. خاقانی. بعد از مدتی همه آزاد و مطلق گردانید و در زمرۀ مستخدمان دولت به دربار هند فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406). با یکدیگر می گفتند این طایفه از جنس انس و زمرۀ بشرند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 435). همچنین در زمرۀتوانگران شاکرند و کفور. (گلستان). و در زمرۀ صاحبدلان متجلی نشود. (گلستان). خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد، شگفت نیست. (گلستان) ، سپاه. لشکر. (ناظم الاطباء). - زمره ای از آن، بعضی از آن. (ناظم الاطباء). - زمره به زمره، طایفه به طایفه. (ناظم الاطباء)
فوج و گروه یا گروه متفرق از مردم. ج، زمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گروه. (ترجمان القرآن). گروه مردمان. (دهار). گروه مردم. (غیاث). رجوع به مادۀ بعد شود
فوج و گروه یا گروه متفرق از مردم. ج، زُمَر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گروه. (ترجمان القرآن). گروه مردمان. (دهار). گروه مردم. (غیاث). رجوع به مادۀ بعد شود
اسم فارسی زفت یابس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است. (انجمن آرا) (آنندراج)
اسم فارسی زفت یابس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است. (انجمن آرا) (آنندراج)
مزوره. آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. (آنندراج). غذای بی گوشت و مراد بازی دادن مریض است. (از مجمع الجوامع). مزور. (آنندراج). آش پرهیز. پرهیزانه. شوربائی که برای مریض پزند بی گوشت. طعام که بیمار را راست کنند بی گوشت. طعامی که صورت طعام معلوم دارد لکن در حقیقت آن نیست و بیمار را بدان بفریبند. بهانه شکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شمشیر گوشت خوارۀ او آن مزوره است کانکس که خورد رست ز دست مزوری. خاقانی. و رجوع به مادۀ قبل شود
مزوره. آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. (آنندراج). غذای بی گوشت و مراد بازی دادن مریض است. (از مجمع الجوامع). مزور. (آنندراج). آش پرهیز. پرهیزانه. شوربائی که برای مریض پزند بی گوشت. طعام که بیمار را راست کنند بی گوشت. طعامی که صورت طعام معلوم دارد لکن در حقیقت آن نیست و بیمار را بدان بفریبند. بهانه شکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شمشیر گوشت خوارۀ او آن مزوره است کانکس که خورد رست ز دست مزوری. خاقانی. و رجوع به مادۀ قبل شود
نام مردی که به قول ابن الندیم بنقل از اسحاق راهب، کتاب خانه اسکندریه را به امر ’بطولوماوس فیلادلفوس’ گرد کرد و پس از جمع آوردن پنجاه و چهار هزار و صد و بیست نسخه گفت: هنوز در دنیا بسی کتاب در فارس و جرجان و موصل و هند و سند و ارمان و روم هست. رجوع به بطولوماوس فیلادلفوس و حاشیۀ آن شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نام مردی که به قول ابن الندیم بنقل از اسحاق راهب، کتاب خانه اسکندریه را به امر ’بطولوماوس فیلادلفوس’ گرد کرد و پس از جمع آوردن پنجاه و چهار هزار و صد و بیست نسخه گفت: هنوز در دنیا بسی کتاب در فارس و جرجان و موصل و هند و سند و ارمان و روم هست. رجوع به بطولوماوس فیلادلفوس و حاشیۀ آن شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مزوره در فارسی مونث مزور: ریویده، بیمار با بیمار خور مزوره در فارسی مونث مزور: ریوکار فرغولکار مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
مزوره در فارسی مونث مزور: ریویده، بیمار با بیمار خور مزوره در فارسی مونث مزور: ریوکار فرغولکار مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات