گروه. جماعت. دسته. (از فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی گروه. جمعیت. (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمرۀ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه). تا یافتم سعادت و تشریف از نجم مسعودم و مشرف درزمرۀ کرام. سوزنی. عالم است از صف عباداﷲ جاهل از زمرۀ هم الکفره است. خاقانی. گرچه ز ملوک عهد بودی در زمرۀ اصفیات جویم. خاقانی. بعد از مدتی همه آزاد و مطلق گردانید و در زمرۀ مستخدمان دولت به دربار هند فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406). با یکدیگر می گفتند این طایفه از جنس انس و زمرۀ بشرند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 435). همچنین در زمرۀتوانگران شاکرند و کفور. (گلستان). و در زمرۀ صاحبدلان متجلی نشود. (گلستان). خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد، شگفت نیست. (گلستان) ، سپاه. لشکر. (ناظم الاطباء). - زمره ای از آن، بعضی از آن. (ناظم الاطباء). - زمره به زمره، طایفه به طایفه. (ناظم الاطباء)