هر مایع صاف بی درد و روشن و صاف از هر مایعی... (ناظم الاطباء) : در در صدف اگر ز لطافت کند سخن برگ گل است جلوه کنان در می زلال. بابافغانی (از آنندراج). نیست بزم زمانه عیش و صفا شیشه گردون می زلال آلود. حضرت شیخ (از آنندراج). ، در زرد و زلال، صفرای فاقع. اصفر فاقع. زردی سخت زرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی آمیغ. روشن. پاک
هر مایع صاف بی دُرد و روشن و صاف از هر مایعی... (ناظم الاطباء) : دُر در صدف اگر ز لطافت کند سخن برگ گل است جلوه کنان در می زلال. بابافغانی (از آنندراج). نیست بزم زمانه عیش و صفا شیشه گردون می زلال آلود. حضرت شیخ (از آنندراج). ، در زرد و زلال، صفرای فاقع. اصفر فاقع. زردی سخت زرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی آمیغ. روشن. پاک
ماء زلال، آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش. (دهار). آب شیرین. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب سرد. گوارا. خوش. صافی. خوشگوار. آب شیرین. آبی که آسان به گلو فرورود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. اگرچه آب زلال است زندگانی خلق بسی چو ماند چون زهرگردد آب زلال. قطران. گر پرسد دانا که چراخاک شود سنگ چون خاک به ناچار برد آب زلالش. ناصرخسرو. همش گرم و هم سرد خوانی ولیک مدانش نه آتش نه آب زلال. ناصرخسرو. آهیخت تیغ هندی چون چشمۀ مصفی تا بحر گشت سیراب از چشمۀ زلالش. خاقانی. آب ارچه همه زلال خیزد از خوردن پرملال خیزد. نظامی. دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت خون توام چشمۀ زلال نماید. عطار. تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی (گلستان). از غایت تشنگی که بردم در حلق نمی رود زلالم. سعدی. رطب شیرین و دست از نخل کوتاه زلال اندر میان و تشنه محروم. سعدی. مرغ کو ناخورده ست آب زلال اندر آب شور دارد پر و بال. مولوی. گر بدادی تشنه را بحری زلال در کرم شرمنده بودی زآن نوال. مولوی. مرغی که خبر ندارد از آب زلال منقار در آب شور دارد همه سال. (از قره العیون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - آب زلال، رجوع به آب زلال و شواهد زلال شود. - زلال بقا، زلال زندگی. آب بقا. (آنندراج) : هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد مس برامیدواری این کیمیا متاب. نظیری (از آنندراج). - زلال خضر، آب زندگانی. (ناظم الاطباء). - زلال زندگی، زلال بقا. آب بقا. (از آنندراج) : نشاط بادۀ گلرنگ را گر خضر دریابد زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد. صائب (از آنندراج). ، لکلرک زلال را در این جملۀ ابن البیطار: ’و اذا فرک (الحماض) خرج منه حب اسود زلال’. صاف و صیقلی ترجمه کرده است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
ماء زلال، آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش. (دهار). آب شیرین. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب سرد. گوارا. خوش. صافی. خوشگوار. آب شیرین. آبی که آسان به گلو فرورود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. اگرچه آب زلال است زندگانی خلق بسی چو ماند چون زهرگردد آب زلال. قطران. گر پرسد دانا که چراخاک شود سنگ چون خاک به ناچار برد آب زلالش. ناصرخسرو. همش گرم و هم سرد خوانی ولیک مدانش نه آتش نه آب زلال. ناصرخسرو. آهیخت تیغ هندی چون چشمۀ مصفی تا بحر گشت سیراب از چشمۀ زلالش. خاقانی. آب ارچه همه زلال خیزد از خوردن پرملال خیزد. نظامی. دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت خون توام چشمۀ زلال نماید. عطار. تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی (گلستان). از غایت تشنگی که بردم در حلق نمی رود زلالم. سعدی. رطب شیرین و دست از نخل کوتاه زلال اندر میان و تشنه محروم. سعدی. مرغ کو ناخورده ست آب زلال اندر آب شور دارد پر و بال. مولوی. گر بدادی تشنه را بحری زلال در کرم شرمنده بودی زآن نوال. مولوی. مرغی که خبر ندارد از آب زلال منقار در آب شور دارد همه سال. (از قره العیون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - آب زلال، رجوع به آب زلال و شواهد زلال شود. - زلال بقا، زلال زندگی. آب بقا. (آنندراج) : هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد مس برامیدواری این کیمیا متاب. نظیری (از آنندراج). - زلال خضر، آب زندگانی. (ناظم الاطباء). - زلال زندگی، زلال بقا. آب بقا. (از آنندراج) : نشاط بادۀ گلرنگ را گر خضر دریابد زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد. صائب (از آنندراج). ، لکلرک زلال را در این جملۀ ابن البیطار: ’و اذا فرک (الحماض) خرج منه حب اسود زلال’. صاف و صیقلی ترجمه کرده است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است. (برهان). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کرمی باشد که در میان برف به هم رسدبرابر انگشت و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن کرم را اندک حیاتی و حرکتی باشد. چون در عرب آب شیرین کمتر به هم رسد، مردم عرب ’؟’ کرمهای مذکور را فشرده آبی که از آنها برآید می نوشند، چرا که بغایت سرد و شیرین باشد. (غیاث اللغات). رجوع به مادۀ بعد شود
کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است. (برهان). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کرمی باشد که در میان برف به هم رسدبرابر انگشت و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن کرم را اندک حیاتی و حرکتی باشد. چون در عرب آب شیرین کمتر به هم رسد، مردم عرب ’؟’ کرمهای مذکور را فشرده آبی که از آنها برآید می نوشند، چرا که بغایت سرد و شیرین باشد. (غیاث اللغات). رجوع به مادۀ بعد شود
حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجله. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3)
حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجله. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3)
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
شاعری روشن ضمیر بوده. گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت. این دو شعر از اوست: نخواهی کرد یاد از خارخار سینۀ چاکم مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم. # چشمی که بود لایق دیدار ندارم دارم گله از چشم خود از یار ندارم. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 153). رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود از شاگردان اهلی است. در اوایل حال به هندوستان رفته در اکثر بلاد به عشرت گذرانیده، آخرالامر در کجرات وفات یافته. از اوست: بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود. # ای ساربان جانان، محمل مران به سرعت تا بازماندگان را خار از قدم برآید. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 275)
شاعری روشن ضمیر بوده. گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت. این دو شعر از اوست: نخواهی کرد یاد از خارخار سینۀ چاکم مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم. # چشمی که بود لایق دیدار ندارم دارم گله از چشم خود از یار ندارم. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 153). رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود از شاگردان اهلی است. در اوایل حال به هندوستان رفته در اکثر بلاد به عشرت گذرانیده، آخرالامر در کجرات وفات یافته. از اوست: بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود. # ای ساربان جانان، محمل مران به سرعت تا بازماندگان را خار از قدم برآید. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 275)
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار