جدول جو
جدول جو

معنی زقع - جستجوی لغت در جدول جو

زقع
(تَ)
بانگ کردن خروس، تیز دادن خر. (منتهی الارب) (آنندراج). و بهر دو معنی رجوع به زقاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فقع
تصویر فقع
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو، برای مثال گه خمارم شکنی گه توبه / می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟ (عراقی - ۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرع
تصویر زرع
کاشتن، زراعت کردن، آنچه کاشته شده، مزروع، کشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقع
تصویر وقع
اهمیت، قدر، منزلت، برای مثال هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد / که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، آسیب، گزند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قِ)
گرسنگی سخت. (منتهی الارب). گرسنگی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتن، یقال: ما ادری این بقع هو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بجایی رفتن. (آنندراج). و لایستعمل الا فی الجحد. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ ءْ)
پیسه گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ ابقع. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
پیسی در مرغ و سگ. (ناظم الاطباء). پیسگی در مرغ و سگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
جایی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. (ناظم الاطباء). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابقع و بقعاء. (ناظم الاطباء). کانه جمع واژۀ ابقع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
جمع واژۀ بقعه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به بقعه شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرسنگی و گرسنه شدن. والفعل من سمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوع
تصویر زوع
تننده جولاهه (عنکبوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقع
تصویر رقع
بشتافتن، در پی کردن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرع
تصویر زرع
کشت کردن، کاشتن تخم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمع
تصویر زمع
لرزیدن اندام لرزه براندام فتادن ترسو، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقه
تصویر زقه
مرغ ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقف
تصویر زقف
تردستی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقب
تصویر زقب
راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلع
تصویر زلع
شکاف گاباره (غار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدع
تصویر زدع
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
یاوه گفتن، سرخ رنگ کردن، رگ انگشت شکستن شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند آب جو. یا به کوزه فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن، گونه ای قارچ از تیره اتوبازید یومیست ها که در اماکن نمناک می روید و جزو قارچ های سمی و در تداول عامه به نام کله مار موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با دست، رو با رو سخن گفتن، روی خوراک را خوردن، رنگ پرید گی از ترس، بانگ کردن خروس جای بخش، خانه
فرهنگ لغت هوشیار
ارج پایگاه، ابر تنک، آوای سم، آوای کوبش، جای بلند بلندنا شکوه سهمگینی فرودآمدن، فرود آیی نزول، شرف اعتبار، مهابت: (گفت... امروز وقع وشکوه تو در دلهاء خاص و عام بیش از آنست که از آن این ملکان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقع
تصویر مقع
آب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزع
تصویر قزع
دیگ افزار داربوی، تخم پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
پیسه شدن، بسنده کردن، تر شدن، جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعق
تصویر زعق
بانگ زدن، ترساندن، شور کردن، گزیدن کژدم شبروی ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صَ))
زدن کسی را، پا بر کسی زدن، بر خاک انداختن کسی را، رسیدن آتش آسمانی به کسی، بیهوش کردن صاعقه کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صُ))
کرانه، گوشه زمین، ناحیه، جمع اصقاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرع
تصویر زرع
((زَ رْ))
کشاورزی کردن، کشاورزی، کاشته. کشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقع
تصویر وقع
قدر، منزلت، فرود آمدن، فرود، نزول
فرهنگ فارسی معین