جدول جو
جدول جو

معنی فقع

فقع
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو، برای مثال گه خمارم شکنی گه توبه / می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟ (عراقی - ۲۹۰)
تصویری از فقع
تصویر فقع
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فقع

فقع

فقع
یاوه گفتن، سرخ رنگ کردن، رگ انگشت شکستن شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند آب جو. یا به کوزه فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن، گونه ای قارچ از تیره اتوبازید یومیست ها که در اماکن نمناک می روید و جزو قارچ های سمی و در تداول عامه به نام کله مار موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار

فقع

فقع
مخفف فقاع. بوزه. آبجو:
ساقی آرد گه خمارشکن
فقع شکرین ز دانۀ نار.
خاقانی.
عفریت ستم زآنکه سلیمان نیروست
دربند چو کوزۀ فقع بسته گلوست.
خاقانی.
ترکیب ها:
- فقع گشادن، فقع گشودن. فقعی. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا

فقع

فقع
نوعی از سماروق سپید نرم. جَمعِ واژۀ فقعه. (منتهی الارب). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را در جنابت بخورد نسل وی منقطع شود. (برهان)
لغت نامه دهخدا

فقع

فقع
سخت زرد گردیدن، زرد بی آمیغ شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرسودن کسی را سختی های زمانه. (منتهی الارب). هلاک کردن. (از اقرب الموارد.) ، بالیدن کودک و جنبیدن، از گرمی مردن، دزدیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد.) ، تیز دادن. (منتهی الارب). تیز دادن خر. (از اقرب الموارد)
سخت سرخ گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

بقع

بقع
پیسه شدن، بسنده کردن، تر شدن، جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها
فرهنگ لغت هوشیار