جدول جو
جدول جو

معنی زقح - جستجوی لغت در جدول جو

زقح
(زَ)
آواز بوزینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قزح
تصویر قزح
بول سگ، شاش سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقح
تصویر وقح
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تربسه، شدکیس، توبه، درونه، ایرسا، سدکیس، اغلیسون، تربیسه، سرگیس، آژفنداک، نوشه، ترسه، کرکم، نوسه، آدینده، رخش، سرویسه، کلکم، سرکیس، نوس، تیراژی، قوس و قزح، آفنداک، تویه، آلیسا، سویسه، آزفنداک، تیراژه
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
دزدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن و فروبردن به گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طعام زقوم خوردن (والفعل من نصر). (ناظم الاطباء). رجوع به تزغیم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
برداشتن بار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَزْ زُ)
بانگ کردن کوف. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن بوم نر. (آنندراج) زقاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زقاء شود
لغت نامه دهخدا
(زُقْ قَ)
مرغی است کوچک. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). مرغی است کوچک، از مرغهای آبی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بانگ کردن خروس، تیز دادن خر. (منتهی الارب) (آنندراج). و بهر دو معنی رجوع به زقاع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَزْ زُ)
بانگ کردن کوف. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِقْ قی ی)
منسوب به زق ّ. منسوب به خیک.
- استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَثْ ثُ)
درگشتن از جائی به جائی دیگر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَجْ جُ)
سر شکستن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ س س)
بکوشش، چیزی از کسی گرفتن. زحک نیز بدین معنی آید: لم یعط فلان الا زحقاً، یعنی نبخشید مگر به جهد و کوشش. (از متن اللغه).
رجوع به زحک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
خراشیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از صراح). از باب منع یعنی خراشید او را. (از ترجمه قاموس). بمعنی سحج است. (از قاموس). لغتی است در سحج. (از جمهرۀ ابن درید ج 2 ص 55) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زُقْ قَ/ قِ)
آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشی که مرغ به چوزۀ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زق ّ شود.
- زقه دادن، غذا دادن مرغ بچۀ خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان:
از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را
بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت.
مسعودسعد.
یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. (ابوالفتوح رازی).
از پی زقه دادن از لب او
وز پی زادگان مرکب او...
عقل کل بوده در دبستانش
نفس کل گاهواره جنبانش.
سنائی.
، دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. (غیاث اللغات). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... (آنندراج). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. (غیاث اللغات). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. (ناظم الاطباء) :
دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود
آخشیجان امهات و علویان آبای من.
خاقانی.
به مهر مام و دو پستان و زقۀ خرما
به جان باب و دبستان و تختۀ آداب.
خاقانی.
یا ز آب دست و خاک پای او
زقۀ طفلان دانایی فرست.
خاقانی.
روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف
زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند.
خاقانی.
مکن به زقۀ تعلیم آشنا لب طبع
بس است طبع ترا شیر دایۀ الهام.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَقَ)
دوزخ. لغتی است در سقر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقح
تصویر رقح
بازرگانی سوداگری، پیشه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقح
تصویر وقح
بی شرم بی شرم بی حیا: (هست چون قمری طناز ووقح هست چون طوطی غماز و ندیم) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقح
تصویر لقح
گشن دادن خرما بن را کوه، تم (نطفه)، گرد نر در گیاهان دو پایه
فرهنگ لغت هوشیار
قوس قزح، آنچه که بر هوا پیدا شود، بشکل سرخ و سبز و کمان و آنرا کمان رستم نیز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقح
تصویر فقح
شکوفه بر آوردن، غوره بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقح
تصویر شقح
شکستن چیزی را، زشت و ناپسند، نشیمنگاه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیح
تصویر زیح
دور رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنح
تصویر زنح
ستودن، راندن، تنگ گرفتن در داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلح
تصویر زلح
چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمح
تصویر زمح
ناکس فرومایه، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقب
تصویر زقب
راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقف
تصویر زقف
تردستی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقه
تصویر زقه
مرغ ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقح
تصویر وقح
((وَ قِ))
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزح
تصویر قزح
((قُ زَ))
رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین