منسوب به زق ّ. منسوب به خیک. - استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
منسوب به زِق ّ. منسوب به خیک. - استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
خراشیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از صراح). از باب منع یعنی خراشید او را. (از ترجمه قاموس). بمعنی سحج است. (از قاموس). لغتی است در سحج. (از جمهرۀ ابن درید ج 2 ص 55) (از متن اللغه)
خراشیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از صراح). از باب منع یعنی خراشید او را. (از ترجمه قاموس). بمعنی سحج است. (از قاموس). لغتی است در سحج. (از جمهرۀ ابن درید ج 2 ص 55) (از متن اللغه)
آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشی که مرغ به چوزۀ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زق ّ شود. - زقه دادن، غذا دادن مرغ بچۀ خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان: از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت. مسعودسعد. یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. (ابوالفتوح رازی). از پی زقه دادن از لب او وز پی زادگان مرکب او... عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانش. سنائی. ، دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. (غیاث اللغات). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... (آنندراج). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. (غیاث اللغات). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. (ناظم الاطباء) : دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود آخشیجان امهات و علویان آبای من. خاقانی. به مهر مام و دو پستان و زقۀ خرما به جان باب و دبستان و تختۀ آداب. خاقانی. یا ز آب دست و خاک پای او زقۀ طفلان دانایی فرست. خاقانی. روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند. خاقانی. مکن به زقۀ تعلیم آشنا لب طبع بس است طبع ترا شیر دایۀ الهام. کلیم (از آنندراج)
آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشی که مرغ به چوزۀ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زَق ّ شود. - زقه دادن، غذا دادن مرغ بچۀ خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان: از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت. مسعودسعد. یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. (ابوالفتوح رازی). از پی زقه دادن از لب او وز پی زادگان مرکب او... عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانش. سنائی. ، دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. (غیاث اللغات). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... (آنندراج). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. (غیاث اللغات). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. (ناظم الاطباء) : دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود آخشیجان امهات و علویان آبای من. خاقانی. به مهر مام و دو پستان و زقۀ خرما به جان باب و دبستان و تختۀ آداب. خاقانی. یا ز آب دست و خاک پای او زقۀ طفلان دانایی فرست. خاقانی. روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند. خاقانی. مکن به زقۀ تعلیم آشنا لب طبع بس است طبع ترا شیر دایۀ الهام. کلیم (از آنندراج)