جدول جو
جدول جو

معنی زفط - جستجوی لغت در جدول جو

زفط
(زَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل نخوت و لاف زنی گرفته است. رجوع به دزی ج 1 ص 595 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زفت
تصویر زفت
مادۀ سیالی که از درخت صنوبر بیرون می آید و مصرف دارویی داشته، زفت رومی، صمغ، قیر که از نفت گرفته می شود، زفت بحری
زفت یابس: صمغ خشک شدۀ درخت صنوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفط
تصویر نفط
نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفط
تصویر سفط
جامه دان که از برگ یا شاخۀ درخت بافته باشند، سبد، زنبیل، صندوقچه، جعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفت
تصویر زفت
درشت، فربه، ستبر، هنگفت، برای مثال چنان خار در گل ندیدم که رفت / که پیکان او در سپرهای زفت (سعدی۱ - ۱۳۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفر
تصویر زفر
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفو
تصویر زفو
زفان، زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفت
تصویر زفت
بخیل، ممسک، لئیم، خسیس، برای مثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳)
کنایه از ترش رو
کنایه از زمخت
طعم تند و تیز و گس، ویژگی چیزی که طعم تند و تیز داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
برجستن طائر نر بر ماده، و گویا صواب آن ذفط به ذال معجمه است. (از منتهی الارب). و رجوع به ذفط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در تداول عامه، کتره ای. هردن بیل. هردم بیل، بغلط، به تخمین، چکی. بدون حساب دقیق، گزاف. جزاف. رجوع به کتره ای شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن باد ابر راو سبک و پراکنده گردانیدن، بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برداشتن سراب چیزی را در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برداشتن سراب آل را. (از اقرب الموارد) ، برداشتن شترمرغ بال را و ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُفْ فَ)
گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمره. (اقرب الموارد). منه الحدیث: فی تزویج فاطمه علیهاالسلام انه صنع طعاماً و قال لبلال ادخل الناس علی زفه زفه، ای طائفه بعد طائفه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکبار افکندن مرغ خود را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صاحب اقرب الموارد آرد: زفه. دفعه: جئته زفّهً او زفّتین، ای مره او مرتین
لغت نامه دهخدا
(زُ)
زبان را گویند و به عربی لسان خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری) :
سه دیگر زدم بر میان زفوش
برآمد سبک جوش خون از گلوش.
فردوسی (از جهانگیری).
، بهمان معنی زفر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زفر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سایه پوش که بر بامها سازند تا از حرارت ابخره و نمی آن نگه دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سایه پوشی که بر بامها سازند تا مانع از حرارت ابخره و رطوبت دریا گردد. (ناظم الاطباء) ، بوریامانندی که از شاخ های بی برگ خرما بافته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ ری)
پای کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پای کوفتن و رقص نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به بازی داشتن کودک را و رقصانیدن آن، رقص و بازی کردن به سلاح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُءْ)
بسیارزف شدن شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). دارای پرهای ریزه شدن شترمرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بار پشت و بار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و فی البارع الحمل، محرکهً، بمعنی بره گفته. (منتهی الارب). حمل و بره. (ناظم الاطباء) ، خیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سامان مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مایحتاج و مایعرف مسافر را گویند، همچو مشک آب و رخت مسافر را گویند، همچو مشک آب و رخت خواب و بار و اسباب و مانند آن. (برهان). جهاز مسافر. (از اقرب الموارد) ، گروه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماعت. ج، ازفار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ فَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد) ، مرد دلاور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شجاع. (اقرب الموارد) ، دریا، جوی بسیارآب، دهش بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جواد، سید. (اقرب الموارد). بزرگتر و مهتر. (برهان) ، باربردارنده یا توانا بر برداشتن مشکها، شتر فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کتیبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَطط)
پهن بینی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پست استخوان بینی و پهن بینی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ ازفر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به ازفر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضفط
تصویر ضفط
بستن، سوار شدن، نگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نفتا نفت این واژه از زبان های باستانی ایرانی به یونانی رفته و از یونانی به لاتینی نفت: هر کجا نفط و آب جمع شوند نفط بالا و آب زیرتر است. (خاقانی. سج. 838)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفط
تصویر سفط
پارسی تازی گشته سبد، پوست ماهی، جامه دان سبد زنبیل، جمع اسفاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعط
تصویر زعط
خبه کردن، خفه کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از قیر باشد و آن چیزیست سیاه و چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند درشت و فربه و قوی جثه را گویند بخیل، لئیم، خسیس، زمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفر
تصویر زفر
کنج دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفن
تصویر زفن
سایبان، داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفه
تصویر زفه
گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفط
تصویر سفط
((سَ فَ))
سبد، زنبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفت
تصویر زفت
((زِ فْ))
نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می چسبانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفت
تصویر زفت
((زَ فْ))
درشت، ستبر، پر، لبریز، تندمزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفر
تصویر زفر
((زَ فَ))
دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفت
تصویر زفت
((زُ فْ))
خسیس، بخیل، ترشروی، تندخو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفر
تصویر زفر
صفر
فرهنگ واژه فارسی سره