نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مِثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)
بخیل، ممسک، لئیم، خسیس، برای مثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳) کنایه از ترش رو کنایه از زمخت طعم تند و تیز و گس، ویژگی چیزی که طعم تند و تیز داشته باشد
بخیل، ممسک، لئیم، خسیس، برای مِثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳) کنایه از ترش رو کنایه از زمخت طعم تند و تیز و گس، ویژگی چیزی که طعم تند و تیز داشته باشد
گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمره. (اقرب الموارد). منه الحدیث: فی تزویج فاطمه علیهاالسلام انه صنع طعاماً و قال لبلال ادخل الناس علی زفه زفه، ای طائفه بعد طائفه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمره. (اقرب الموارد). منه الحدیث: فی تزویج فاطمه علیهاالسلام انه صنع طعاماً و قال لبلال ادخل الناس علی زفه زفه، ای طائفه بعد طائفه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زبان را گویند و به عربی لسان خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری) : سه دیگر زدم بر میان زفوش برآمد سبک جوش خون از گلوش. فردوسی (از جهانگیری). ، بهمان معنی زفر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زفر شود
زبان را گویند و به عربی لسان خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری) : سه دیگر زدم بر میان زفوش برآمد سبک جوش خون از گلوش. فردوسی (از جهانگیری). ، بهمان معنی زفر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زفر شود
سایه پوش که بر بامها سازند تا از حرارت ابخره و نمی آن نگه دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سایه پوشی که بر بامها سازند تا مانع از حرارت ابخره و رطوبت دریا گردد. (ناظم الاطباء) ، بوریامانندی که از شاخ های بی برگ خرما بافته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سایه پوش که بر بامها سازند تا از حرارت ابخره و نمی آن نگه دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سایه پوشی که بر بامها سازند تا مانع از حرارت ابخره و رطوبت دریا گردد. (ناظم الاطباء) ، بوریامانندی که از شاخ های بی برگ خرما بافته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پای کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پای کوفتن و رقص نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به بازی داشتن کودک را و رقصانیدن آن، رقص و بازی کردن به سلاح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
پای کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پای کوفتن و رقص نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به بازی داشتن کودک را و رقصانیدن آن، رقص و بازی کردن به سلاح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بار پشت و بار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و فی البارع الحمل، محرکهً، بمعنی بره گفته. (منتهی الارب). حمل و بره. (ناظم الاطباء) ، خیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سامان مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مایحتاج و مایعرف مسافر را گویند، همچو مشک آب و رخت مسافر را گویند، همچو مشک آب و رخت خواب و بار و اسباب و مانند آن. (برهان). جهاز مسافر. (از اقرب الموارد) ، گروه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماعت. ج، ازفار. (اقرب الموارد)
بار پشت و بار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و فی البارع الحمل، محرکهً، بمعنی بره گفته. (منتهی الارب). حمل و بره. (ناظم الاطباء) ، خیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سامان مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مایحتاج و مایعرف مسافر را گویند، همچو مشک آب و رخت مسافر را گویند، همچو مشک آب و رخت خواب و بار و اسباب و مانند آن. (برهان). جهاز مسافر. (از اقرب الموارد) ، گروه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماعت. ج، ازفار. (اقرب الموارد)
پارسی تازی گشته نفتا نفت این واژه از زبان های باستانی ایرانی به یونانی رفته و از یونانی به لاتینی نفت: هر کجا نفط و آب جمع شوند نفط بالا و آب زیرتر است. (خاقانی. سج. 838)
پارسی تازی گشته نفتا نفت این واژه از زبان های باستانی ایرانی به یونانی رفته و از یونانی به لاتینی نفت: هر کجا نفط و آب جمع شوند نفط بالا و آب زیرتر است. (خاقانی. سج. 838)