زور. تعدی. زیادتی. (برهان) (آنندراج). زور. قوت. تعدی. زیادتی. زبردستی. (ناظم الاطباء). در کتاب احوال و اشعار رودکی، ذیل اشعار پراکندۀ ابوشکور که در فرهنگها آمده آرد: در کلمه زغم بمعنی زور و تعدی: زغم به حال حریفان مستمند مکن چنانکه گر نخوری غم، زغم نباشد سود. ابوشکور (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1259). ولی دزی این کلمه را در ذیل قوامیس عرب زغم ضبط کرده و آرد در ترجمه کتاب مقدس معادل خشم عبری است. (دزی ج 1 ص 595)
زور. تعدی. زیادتی. (برهان) (آنندراج). زور. قوت. تعدی. زیادتی. زبردستی. (ناظم الاطباء). در کتاب احوال و اشعار رودکی، ذیل اشعار پراکندۀ ابوشکور که در فرهنگها آمده آرد: در کلمه زغم بمعنی زور و تعدی: زغم به حال حریفان مستمند مکن چنانکه گر نخوری غم، زغم نباشد سود. ابوشکور (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1259). ولی دزی این کلمه را در ذیل قوامیس عرب زَغَم ضبط کرده و آرد در ترجمه کتاب مقدس معادل خشم عبری است. (دزی ج 1 ص 595)
فاسد و تباه گردیدن زخم از عصابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تباهی زخم بجهت بستن عصابه، فاسد شدن گوشت و هر چیز دیگر چون پوشیده شود و بگندد. (از اقرب الموارد) ، گندیدن چیزی از برهم آمدن و بهم پیچیدن. (از اقرب الموارد)
فاسد و تباه گردیدن زخم از عصابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تباهی زخم بجهت بستن عصابه، فاسد شدن گوشت و هر چیز دیگر چون پوشیده شود و بگندد. (از اقرب الموارد) ، گندیدن چیزی از برهم آمدن و بهم پیچیدن. (از اقرب الموارد)
ردیف خود ساختن کسی را یا عدیل گردانیدن، لنگان راه رفتن از نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در پی کسی رفتن. (از ناظم الاطباء)
ردیف خود ساختن کسی را یا عدیل گردانیدن، لنگان راه رفتن از نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در پی کسی رفتن. (از ناظم الاطباء)
نبات بر یکدیگر افتادن. (تاج المصادر بیهقی). درهم و بر همدیگر روییدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). نشستن و افتادن گیاه روی یکدیگر. غمل النبات غملا، رکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد) ، ادیم بپوشیدن تا سست شود که موی از وی باز توان کردن. (تاج المصادر بیهقی). پوست خورش داده پیچیدن و بجای نهادن تا نرم یا فاسد گردد، یا در تک پارگین یا زیر ریگ نهادن تا نرم گردد و بوی گند و پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج). تباه و فاسد کردن ادیم، و بقولی نهادن آن در زیر پوششی تا پشم آن بریزد. (از اقرب الموارد) ، میوه در زیر چیزی کردن تا بپزد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). میوۀ نیم رس یا نارسیده را خوابانیدن تا تمام رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن بسر (غورۀ خرما) را تا برسد. غمل البسر غملاً، غمه لیدرک. (اقرب الموارد) ، فروپوشیدن کسی را تا خوی آرد. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشانیدن کسی را تا عرق کند. (از اقرب الموارد). جامه بر مردم و بر ستور افکندن تا خوه گیرند. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو و اصلاح کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بهم نهادن انگور را. (منتهی الارب) (آنندراج). روی هم نهادن انگور را. (از اقرب الموارد)
نبات بر یکدیگر افتادن. (تاج المصادر بیهقی). درهم و بر همدیگر روییدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). نشستن و افتادن گیاه روی یکدیگر. غمل النبات غملا، رکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد) ، ادیم بپوشیدن تا سست شود که موی از وی باز توان کردن. (تاج المصادر بیهقی). پوست خورش داده پیچیدن و بجای نهادن تا نرم یا فاسد گردد، یا در تک پارگین یا زیر ریگ نهادن تا نرم گردد و بوی گند و پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج). تباه و فاسد کردن ادیم، و بقولی نهادن آن در زیر پوششی تا پشم آن بریزد. (از اقرب الموارد) ، میوه در زیر چیزی کردن تا بپزد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). میوۀ نیم رس یا نارسیده را خوابانیدن تا تمام رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن بسر (غورۀ خرما) را تا برسد. غمل البسر غملاً، غمه لیدرک. (اقرب الموارد) ، فروپوشیدن کسی را تا خوی آرد. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشانیدن کسی را تا عرق کند. (از اقرب الموارد). جامه بر مردم و بر ستور افکندن تا خوه گیرند. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو و اصلاح کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بهم نهادن انگور را. (منتهی الارب) (آنندراج). روی هم نهادن انگور را. (از اقرب الموارد)
انگشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوختۀ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال. (برهان). زگال. ژگال. شگال. شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنها تبدیل به کربن شده باشد. فحم. انگشت. توضیح آنکه این کلمه را به غلط ذغال نویسند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال استخوان، زغال حیوانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین ترکیب شود. - زغال چوب، زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه می کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال حیوانی، زغالی که نتیجۀسوختن انساج و اندامهای حیوانی (مانند استخوان و غضروف و غیره) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال خالص، زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. (فرهنگ فارسی معین). - زغال دوده، زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین، قطران، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دودۀ پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دودۀ استیلن) برای واکس و مرکب چاپ مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین). - زغال سنگ. رجوع به همین کلمه شود. - زغال سوز، آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زغال سوزی، عمل زغال سوز. انگشت گری. (یادداشت ایضاً). - زغال طراحی، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم می سازد. (از فرهنگ فارسی معین). ، یک نوع میوۀ ترش مزه که به زغال اخته معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
انگِشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوختۀ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال. (برهان). زگال. ژگال. شگال. شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنها تبدیل به کربن شده باشد. فحم. انگشت. توضیح آنکه این کلمه را به غلط ذغال نویسند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال استخوان، زغال حیوانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین ترکیب شود. - زغال چوب، زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه می کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال حیوانی، زغالی که نتیجۀسوختن انساج و اندامهای حیوانی (مانند استخوان و غضروف و غیره) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال خالص، زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. (فرهنگ فارسی معین). - زغال دوده، زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین، قطران، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دودۀ پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دودۀ استیلن) برای واکس و مرکب چاپ مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین). - زغال سنگ. رجوع به همین کلمه شود. - زغال سوز، آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زغال سوزی، عمل زغال سوز. انگشت گری. (یادداشت ایضاً). - زغال طراحی، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم می سازد. (از فرهنگ فارسی معین). ، یک نوع میوۀ ترش مزه که به زغال اخته معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
ابن عفیر طائی از شعرای عصر جاهلی عرب و معاصر حارث اصغر از ملوک غسانی شام بوده است و پدرش که بر طبق گفتۀ برخی عقیل نام داشته و همچنین مادرش از قبیلۀ کلب (از قبائل قریش) بوده اند. پس از حوادثی که در حجاز در زندگی زامل رخ داد به شام مهاجرت کردو به حارث اصغر پیوست. وقتی وظیفۀ مستمری که از حارث دریافت میداشت بتأخیر افتاد و زامل برای یادآوری وی قصیده ای ساخت که چند بیت زیر از ابیات آن است: ابلغ الحارث المردد فی المجد و فی المکرمات حداً فحداً لیس یستعذب الغریب مقاماً فی سوی ارضه و ان نال جدا. (از تاریخ ابن عساکر ج 5) (معجم البلدان چ دمشق)
ابن عفیر طائی از شعرای عصر جاهلی عرب و معاصر حارث اصغر از ملوک غسانی شام بوده است و پدرش که بر طبق گفتۀ برخی عقیل نام داشته و همچنین مادرش از قبیلۀ کلب (از قبائل قریش) بوده اند. پس از حوادثی که در حجاز در زندگی زامل رخ داد به شام مهاجرت کردو به حارث اصغر پیوست. وقتی وظیفۀ مستمری که از حارث دریافت میداشت بتأخیر افتاد و زامل برای یادآوری وی قصیده ای ساخت که چند بیت زیر از ابیات آن است: ابلغ الحارث المردد فی المجد و فی المکرمات حداً فحداً لیس یستعذب الغریب مقاماً فی سوی ارضه و ان نال جدا. (از تاریخ ابن عساکر ج 5) (معجم البلدان چ دمشق)
دهی است از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول. واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری شوش و 45 هزارگزی باختری راه اهواز به دزفول. منطقۀ آن دشت، گرمسیر مالاریائی است و سکنۀ آن 450 تن اند که بزبان عربی و فارسی تکلم میکنند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول. واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری شوش و 45 هزارگزی باختری راه اهواز به دزفول. منطقۀ آن دشت، گرمسیر مالاریائی است و سکنۀ آن 450 تن اند که بزبان عربی و فارسی تکلم میکنند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
زغال دیدن به خواب، مال حرام است. اگر بیند که از جائی فرا گرفت یا کسی بدو داد، دلیل که او را مال حرام حاصل شود. اگر بیند زغال بر آتش نهاد و آتش افروخت، دلیل که از مال پادشاه با پادشاه معامله کند و از وی فائده یابد. اگر بیند جامه یا اندامش به زغال سیاه شد، دلیل که وی را از سلطان غم و اندوه رسد. محمد بن سیرین
زغال دیدن به خواب، مال حرام است. اگر بیند که از جائی فرا گرفت یا کسی بدو داد، دلیل که او را مال حرام حاصل شود. اگر بیند زغال بر آتش نهاد و آتش افروخت، دلیل که از مال پادشاه با پادشاه معامله کند و از وی فائده یابد. اگر بیند جامه یا اندامش به زغال سیاه شد، دلیل که وی را از سلطان غم و اندوه رسد. محمد بن سیرین