در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند لغزیدن و افتادن از حق و صواب منحرف گشتن لغزش، خطا کمی، نقصان، کم و کاست
در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند لغزیدن و افتادن از حق و صواب منحرف گشتن لغزش، خطا کمی، نقصان، کَم و کاست
بلغزیدن. (زوزنی). بلغزیدن و سهو افتادن. (تاج المصادر بیهقی). لغزیدن قدم. (دهار). لغزیدن در گل یا در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبک سرین گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زل ّ زلاّ ً و زللاً وزلولاً و زلیلاً و زلیلاءً و زلیلی. رجوع به زل شود
بلغزیدن. (زوزنی). بلغزیدن و سهو افتادن. (تاج المصادر بیهقی). لغزیدن قدم. (دهار). لغزیدن در گل یا در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبک سرین گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زَل َّ زَلاّ ً و زللاً وزلولاً و زلیلاً و زلیلاءً و زلیلی. رجوع به زل شود
لغزش. اسم است زلیل را. زلیلی مثله . (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از غیاث) : چون آدمی شدی چو فرشته نیامدی تن پاک گشته از علل و نامه از زلل. سوزنی. در زیر بار جرم و زلل مانده چون خران از هر سوئی شهیق برآورده و زفیر. سوزنی. حواشی ممالک از سوابق خلل و طوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 365). پدرش جواب چو آب میداد که خیر و شرزمان را اندازۀ معین است و نظام و قوام کارها و خلل و زلل امور را مقدری مبین. (جهانگشای جوینی). اگر یاری اندک زلل داندم به نابخردی شهره گرداندم. سعدی (بوستان). نه تو باز آمدی که باز آرد حسن توفیقت از خطا و زلل. سعدی. ... واثق دارد که بر آنچه محمل خطا و خلل و موقع سهو و زلل باشد. (رشیدی) ، گناه. فقلت استغفر الرحمن من زللی، جای لغزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن مساوی است. (از اقرب الموارد). جای لغزش. (غیاث). و کذلک مقامه زلل و زحلوقه زلل. (ناظم الاطباء) ، نقصان و کجی در ترازو. (غیاث). کمی یقال: فی میزانه زلل، ای نقصان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فن عروض) اجتماع هتم و خرم است و چون از مفاع اهتم میم بخرم بیفتد فاع بماند و رکنی که در او زلل واقع است آن را ازل ّ گویند و زلل در لغت بی گوشتی ران و نصف پایان زنان است، کذا فی عروض سیفی. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 617)
لغزش. اسم است زلیل را. زلیلی مثله ُ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از غیاث) : چون آدمی شدی چو فرشته نیامدی تن پاک گشته از علل و نامه از زلل. سوزنی. در زیر بار جرم و زلل مانده چون خران از هر سوئی شهیق برآورده و زفیر. سوزنی. حواشی ممالک از سوابق خلل و طوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 365). پدرش جواب چو آب میداد که خیر و شرزمان را اندازۀ معین است و نظام و قوام کارها و خلل و زلل امور را مقدری مبین. (جهانگشای جوینی). اگر یاری اندک زلل داندم به نابخردی شهره گرداندم. سعدی (بوستان). نه تو باز آمدی که باز آرد حسن توفیقت از خطا و زلل. سعدی. ... واثق دارد که بر آنچه محمل خطا و خلل و موقع سهو و زلل باشد. (رشیدی) ، گناه. فقلت استغفر الرحمن من زللی، جای لغزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن مساوی است. (از اقرب الموارد). جای لغزش. (غیاث). و کذلک مقامه زلل و زحلوقه زلل. (ناظم الاطباء) ، نقصان و کجی در ترازو. (غیاث). کمی یقال: فی میزانه زلل، ای نقصان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فن عروض) اجتماع هتم و خرم است و چون از مفاع اهتم میم بخرم بیفتد فاع بماند و رکنی که در او زلل واقع است آن را ازل ّ گویند و زلل در لغت بی گوشتی ران و نصف پایان زنان است، کذا فی عروض سیفی. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 617)
انگشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوختۀ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال. (برهان). زگال. ژگال. شگال. شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنها تبدیل به کربن شده باشد. فحم. انگشت. توضیح آنکه این کلمه را به غلط ذغال نویسند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال استخوان، زغال حیوانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین ترکیب شود. - زغال چوب، زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه می کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال حیوانی، زغالی که نتیجۀسوختن انساج و اندامهای حیوانی (مانند استخوان و غضروف و غیره) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال خالص، زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. (فرهنگ فارسی معین). - زغال دوده، زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین، قطران، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دودۀ پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دودۀ استیلن) برای واکس و مرکب چاپ مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین). - زغال سنگ. رجوع به همین کلمه شود. - زغال سوز، آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زغال سوزی، عمل زغال سوز. انگشت گری. (یادداشت ایضاً). - زغال طراحی، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم می سازد. (از فرهنگ فارسی معین). ، یک نوع میوۀ ترش مزه که به زغال اخته معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
انگِشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوختۀ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال. (برهان). زگال. ژگال. شگال. شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنها تبدیل به کربن شده باشد. فحم. انگشت. توضیح آنکه این کلمه را به غلط ذغال نویسند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال استخوان، زغال حیوانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین ترکیب شود. - زغال چوب، زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه می کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال حیوانی، زغالی که نتیجۀسوختن انساج و اندامهای حیوانی (مانند استخوان و غضروف و غیره) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال خالص، زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. (فرهنگ فارسی معین). - زغال دوده، زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین، قطران، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دودۀ پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دودۀ استیلن) برای واکس و مرکب چاپ مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین). - زغال سنگ. رجوع به همین کلمه شود. - زغال سوز، آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زغال سوزی، عمل زغال سوز. انگشت گری. (یادداشت ایضاً). - زغال طراحی، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم می سازد. (از فرهنگ فارسی معین). ، یک نوع میوۀ ترش مزه که به زغال اخته معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
احمد فتحی پاشا ابن الشیخ ابراهیم زغلول. ازنوابغ مصر است در قضاء. وی به سال 1279 هجری قمری در ابیان یکی از قرای مصر متولد شد. پدر و مادرش نخست او را فتح الله صبری نام نهادند، پس از آن در مدرسه نامش به احمد فتحی تغییر کرد. وی ابتدا در مدارس مصر تحصیل کرد و سپس در فرانسه به تحصیل علم حقوق پرداخت، آنگاه به قاهره بازگشت و تا پایان عمر در مشاغل مختلف خدمت کرد و در سال 1332 هجری قمری1914/ میلادی در قاهره درگذشت. او راست: المحامات فی الحقوق. شرح قانون مدنی. رساله فی التزویر. التربیهالعامه. و همچنین ترجمه های زیر از فرانسه به عربی: اصول الشرائع لبنتام. خواطر و سوانح فی الاسلام. روح الاجتماع. سرتطور الامم. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 59). و رجوع به معجم المطبوعات شود
احمد فتحی پاشا ابن الشیخ ابراهیم زغلول. ازنوابغ مصر است در قضاء. وی به سال 1279 هجری قمری در ابیان یکی از قرای مصر متولد شد. پدر و مادرش نخست او را فتح الله صبری نام نهادند، پس از آن در مدرسه نامش به احمد فتحی تغییر کرد. وی ابتدا در مدارس مصر تحصیل کرد و سپس در فرانسه به تحصیل علم حقوق پرداخت، آنگاه به قاهره بازگشت و تا پایان عمر در مشاغل مختلف خدمت کرد و در سال 1332 هجری قمری1914/ میلادی در قاهره درگذشت. او راست: المحامات فی الحقوق. شرح قانون مدنی. رساله فی التزویر. التربیهالعامه. و همچنین ترجمه های زیر از فرانسه به عربی: اصول الشرائع لبنتام. خواطر و سوانح فی الاسلام. روح الاجتماع. سرتطور الامم. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 59). و رجوع به معجم المطبوعات شود
دفعه از کمیز و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مقداری از کمیز و جز آن که یک دفعه ریخته می شود. (ناظم الاطباء) ، آنچه از دهن اندازی از شراب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک چیزی. یقال: ازغل لی زغله من سقائک، ای صب لی شیئا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
دُفعه از کمیز و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مقداری از کمیز و جز آن که یک دفعه ریخته می شود. (ناظم الاطباء) ، آنچه از دهن اندازی از شراب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک چیزی. یقال: ازغل لی زغله من سقائک، ای صب لی شیئا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
زغال دیدن به خواب، مال حرام است. اگر بیند که از جائی فرا گرفت یا کسی بدو داد، دلیل که او را مال حرام حاصل شود. اگر بیند زغال بر آتش نهاد و آتش افروخت، دلیل که از مال پادشاه با پادشاه معامله کند و از وی فائده یابد. اگر بیند جامه یا اندامش به زغال سیاه شد، دلیل که وی را از سلطان غم و اندوه رسد. محمد بن سیرین
زغال دیدن به خواب، مال حرام است. اگر بیند که از جائی فرا گرفت یا کسی بدو داد، دلیل که او را مال حرام حاصل شود. اگر بیند زغال بر آتش نهاد و آتش افروخت، دلیل که از مال پادشاه با پادشاه معامله کند و از وی فائده یابد. اگر بیند جامه یا اندامش به زغال سیاه شد، دلیل که وی را از سلطان غم و اندوه رسد. محمد بن سیرین