گلۀ اسب، گروه اسبان، کراع، فسیله، نسیله درختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن می ساختند، گز، برای مثال چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۷)
گلۀ اَسب، گروه اَسبان، کُراع، فَسیله، نَسیله درختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن می ساختند، گَز، برای مِثال چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۷)
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
حکایت یک بارآواز برخورد چیزی به چیزی فلزی یا شیشه ای یا طنین شکستن ناگهانی جسمی شیشه ای یا بلوری. آوازی که ا ز تصادم مضارب یا ناخن با ساز ایجاد شود. جرینگ. - درینگ درینگ، حکایت مکرر آواز برخورد چیزی به جسمی فلزی یا شیشه ای و طنین شکستن پیاپی بلور یا شیشه درینگ و درینگ، جرینگ جرینگ. و رجوع به جرینگ شود
حکایت یک بارآواز برخورد چیزی به چیزی فلزی یا شیشه ای یا طنین شکستن ناگهانی جسمی شیشه ای یا بلوری. آوازی که ا ز تصادم مضارب یا ناخن با ساز ایجاد شود. جرینگ. - درینگ درینگ، حکایت مکرر آواز برخورد چیزی به جسمی فلزی یا شیشه ای و طنین شکستن پیاپی بلور یا شیشه درینگ و درینگ، جرینگ جرینگ. و رجوع به جرینگ شود
زرین. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). ذهبی و طلائی و مذهب. (ناظم الاطباء). ساخته از زر. ساخته از طلا. اشیاء و ابزار طلائی. زیور زرین. پیرایۀ ساخته از زر: ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه از آن زنان یافت که اندازه نبود. (ترجمه طبری بلعمی). ز دستش بیفتاد زرینه گرز تو گفتی برفتش همه فرّ و برز. دقیقی. ز سیمین و زرینه اشتر هزار بفرمود تا برنهادند بار. فردوسی. ز چیزی که باشد طرایف به چین ز زرینه و تیغ و اسب و نگین. فردوسی. ز زرینه و گوهر شاهوار ز یاقوت و از جامۀ زرنگار. فردوسی. به زرینه جام اندرون، لعل مل فروزنده چون لاله بر زرد گل. عنصری. بی اندازه مال از زرینه و سیمینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154). چو شه شد در آن قصر زرینه خشت گمان برد کآمد به قصر بهشت. نظامی. بدو بخشید آن زرینه خوان را تنور و هرچه آلت بودی آن را. نظامی. ز خاموشی در آن زرینه پرگار شده نقش غلامان نقش دیوار. نظامی. ، مانند زر. برنگ زر. زرد طلائی: چو خورشید بنمود زرینه چهر جهان را بشست از سیاهی به مهر. فردوسی
زرین. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). ذهبی و طلائی و مذهب. (ناظم الاطباء). ساخته از زر. ساخته از طلا. اشیاء و ابزار طلائی. زیور زرین. پیرایۀ ساخته از زر: ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه از آن زنان یافت که اندازه نبود. (ترجمه طبری بلعمی). ز دستش بیفتاد زرینه گرز تو گفتی برفتش همه فرّ و برز. دقیقی. ز سیمین و زرینه اشتر هزار بفرمود تا برنهادند بار. فردوسی. ز چیزی که باشد طرایف به چین ز زرینه و تیغ و اسب و نگین. فردوسی. ز زرینه و گوهر شاهوار ز یاقوت و از جامۀ زرنگار. فردوسی. به زرینه جام اندرون، لعل مل فروزنده چون لاله بر زرد گل. عنصری. بی اندازه مال از زرینه و سیمینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154). چو شه شد در آن قصر زرینه خشت گمان برد کآمد به قصر بهشت. نظامی. بدو بخشید آن زرینه خوان را تنور و هرچه آلت بودی آن را. نظامی. ز خاموشی در آن زرینه پرگار شده نقش غلامان نقش دیوار. نظامی. ، مانند زر. برنگ زر. زرد طلائی: چو خورشید بنمود زرینه چهر جهان را بشست از سیاهی به مهر. فردوسی
دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندره شهرستان سنندج و بیست و سه هزارگزی شمال باختری دیواندره واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندره شهرستان سنندج و بیست و سه هزارگزی شمال باختری دیواندره واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود