ویژگی چیزی که بر آن ریزه ها یا تارهای زر نشانده باشند، مذهّب، برای مثال شمشیر زرنشان تو چون تیغ آفتاب / اسباب قتل نیست اساس تجمل است (زکی ندیم - لغتنامه - زرنشان)، طلایی، کسی که پیشه اش تذهیب و طلاکاری است، تذهیب کار، زرنشانگر
ویژگی چیزی که بر آن ریزه ها یا تارهای زر نشانده باشند، مُذهّب، برای مِثال شمشیر زرنشان تو چون تیغ آفتاب / اسباب قتل نیست اساس تجمل است (زکی ندیم - لغتنامه - زرنشان)، طلایی، کسی که پیشه اش تذهیب و طلاکاری است، تذهیب کار، زرنشانگر
پسوند متصل به واژه به معنای برگرداننده مثلاً نوار برگردان، ترجمه مثلاً برگردان فارسی کتاب، قسمتی از لباس که به بیرون تا می شود، در موسیقی قسمت تکرار شونده در یک آواز، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، کاربن
پسوند متصل به واژه به معنای برگرداننده مثلاً نوار برگردان، ترجمه مثلاً برگردان فارسی کتاب، قسمتی از لباس که به بیرون تا می شود، در موسیقی قسمت تکرار شونده در یک آواز، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، کاربن
زرافشان، ویژگی آنچه با طلا اندود شده مثلاً کاغذ زرافشان، بافته شده با تارهای زر، زربافت، دارای نقش هایی از طلا، آنکه سیم و زر نثار می کند، زرافشاننده، زرافشانی و نثار کردن سیم و زر
زرافشان، ویژگی آنچه با طلا اندود شده مثلاً کاغذ زرافشان، بافته شده با تارهای زر، زربافت، دارای نقش هایی از طلا، آنکه سیم و زر نثار می کند، زرافشاننده، زرافشانی و نثار کردن سیم و زر
گیاهی علفی، پایا و از خانوادۀ زنبق که گل های بنفش دارد، پرچم معطر و خشک شده و قرمز رنگ گل این گیاه که برای معطر و رنگ کردن غذاها به کار می رود و مصرف دارویی نیز دارد، جساد، قمحه
گیاهی علفی، پایا و از خانوادۀ زنبق که گل های بنفش دارد، پرچم معطر و خشک شده و قرمز رنگ گل این گیاه که برای معطر و رنگ کردن غذاها به کار می رود و مصرف دارویی نیز دارد، جِساد، قُمحَه
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 159 تن. آب آن از رود خانه لادین و محصول آن غلات وتوتون و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 159 تن. آب آن از رود خانه لادین و محصول آن غلات وتوتون و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان) (آنندراج). خشمناک. (غیاث) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری. خاقانی. او سرگران با گردنان من در پیش برسرزنان دلها دوان دندان کنان دامن بدندان دیده ام. خاقانی. خاقانیا ز دل سبکی سرگران مباش کو هرکه زادۀ سخن تست خصم تست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 830). هرکه ترا بنده وار سر ننهد چون فلک دان که حقیقت شده ست بخت بر او سرگران. ؟ (از راحهالصدور راوندی). جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست. سعدی. ، متکبر. (برهان) (شرفنامه) (غیاث) ، مخمور و بیدماغ. (آنندراج). خمارزده. مست. (غیاث) : دماغ نیوشنده را سرگران ز نوش می و رود رامشگران. نظامی. یکی سرگران وآن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست. سعدی. ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی. ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب وسرمست از شرابت دیدمی. سعدی. هرکه چون نرگس شد ازجام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن. سلمان ساوجی. ، درد سر و ملالت. (برهان). سرگرانی، ملول. (غیاث)
کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان) (آنندراج). خشمناک. (غیاث) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری. خاقانی. او سرگران با گردنان من در پیش برسرزنان دلها دوان دندان کنان دامن بدندان دیده ام. خاقانی. خاقانیا ز دل سبکی سرگران مباش کو هرکه زادۀ سخن تست خصم تست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 830). هرکه ترا بنده وار سر ننهد چون فلک دان که حقیقت شده ست بخت بر او سرگران. ؟ (از راحهالصدور راوندی). جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست. سعدی. ، متکبر. (برهان) (شرفنامه) (غیاث) ، مخمور و بیدماغ. (آنندراج). خمارزده. مست. (غیاث) : دماغ نیوشنده را سرگران ز نوش می و رود رامشگران. نظامی. یکی سرگران وآن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست. سعدی. ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی. ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب وسرمست از شرابت دیدمی. سعدی. هرکه چون نرگس شد ازجام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن. سلمان ساوجی. ، درد سر و ملالت. (برهان). سرگرانی، ملول. (غیاث)
ده کوچکی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 30000گزی جنوب حاجی آباد و 2000گزی باختر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس. دارای 35 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). قریه ای است در دوفرسنگی کمتر میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 218)
ده کوچکی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 30000گزی جنوب حاجی آباد و 2000گزی باختر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس. دارای 35 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). قریه ای است در دوفرسنگی کمتر میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 218)
گیاهی است دارای گلهای زرد خوشبو شبیه گل لاله عباسی که تارهای نازک زرد رنگ میان آن قرار دارد و زغفران معروف عبارت از همان تارها ست، زعفران بیشتر برای رنگ کردن و معطر ساختن خوراکها بکار می رود
گیاهی است دارای گلهای زرد خوشبو شبیه گل لاله عباسی که تارهای نازک زرد رنگ میان آن قرار دارد و زغفران معروف عبارت از همان تارها ست، زعفران بیشتر برای رنگ کردن و معطر ساختن خوراکها بکار می رود