جدول جو
جدول جو

معنی زرکند - جستجوی لغت در جدول جو

زرکند
(تَ دَ / دِ)
زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده:
دین فروشی کنی که تا سازی
بارگی نقره خنگ و زین زرکند.
سنائی.
ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
خاقانی.
رجوع به زرگند شود
لغت نامه دهخدا
زرکند
((زَ کَ))
چیزی که در آن پاره هایی از طلا به کار رفته باشد
تصویری از زرکند
تصویر زرکند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرکند
تصویر کرکند
سنگی سرخ رنگ شبیه یاقوت، لعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکند
تصویر ترکند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکند
تصویر فرکند
فرکن، زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسۀ سفالی، برای مثال مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی- مجمع الفرس - زکند)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کَ)
در طالش به درختچۀ همیشک نام دهند و از آن رنگ زرد برای پشم کنند. رجوع به همیشک شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ دَ / دِ)
مخفف زرآگند، یعنی زرین و مطلا. (فرهنگ رشیدی) :
رکاب شمس تبریزی گرفتم
که زین شمس زرگند عظیم است.
مولوی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زرکند شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دوزخ و جهنم، نام درختی صلب و بی بار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
ناحیه ای است از جیرفت. سبب این است که در آنجا خرده های زر در زمین آن ببینند. (انجمن آرا) (آنندراج). بلوکی در کرمان. (ناظم الاطباء). یکی از بخش های پنجگانه شهرستان کرمان است که ازشمال به بخش راور، از خاور به بخش مرکزی شهرستان کرمان، از جنوب به شهرستان رفسنجان و از باختر به شهرستان یزد محدود است. در شمال خاوری آن یک رشته ارتفاعات بنام کوه شرقی و در جنوب باختری بنام کوه غربی قرار دارد که اولی بین زرند و راور و دومی بین زرند و رفسنجان واقع گردیده اند. رود خانه خشکی در طول درۀ زرند وجود دارد که در هنگام بارندگی آب شور در آن جاری و به رود خانه شور بافق ملحق میگردد. این بخش از هشت دهستان و 342 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 35000 تن می باشد. قرای مهم آن: یزدان آباد، خانوک، طغرالجرد، سبلوئیه، بادیز، شبجره، حصن وسی ریز است. دهستان حومه زرند از 71 آبادی تشکیل شده که جمعیت آن 14317 تن است و قرای مهم آن یزدان آبادو احمدآباد است. و مرکز بخش قصبۀ زرند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زُ کَ)
زکنج. (فرهنگ رشیدی). بمعنی زکنج است که کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). بمعنی کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا) :
مدح ترا به هزل نبردم برای آنک
نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زکنج شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دریایی است در اقصی بلاد هندوستان میان چین و هند و جزیره سراندیب در آن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ کی یَ)
پایتخت سغدیان در لشکرکشی اسکندر. برخی آن را همان سمرقند دانسته اند. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1701)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
سنگی است شبیه به یاقوت سرخ که در نزد بعضی لعل عبارت از آن است و بعضی جوهری جداگانه دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم فارسی است سنگی شبیه به یاقوت سرخ و نزد بعضی عبارت از لعل است و بعضی جنس دیگر دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه). جوهری احمر و تیره رنگ. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
فرکن. زمینی که سیل آن را کنده باشد و جابه جا آب ایستاده باشد، جوی تازه احداث کرده شده و جویی که در روی زمین از جایی به جایی راه کرده باشد یا در زیر زمین از چاهی به چاه دیگر راه یافته باشد. (برهان) :
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی و فرکند.
بوالعبیر عنبر.
چگونه راهی ؟ راهی درازناک و عظیم
همه سراسر فرکند و جای خاره و خار.
بهرامی سرخسی.
، گذرگاه آب را می گویند مطلقاً، خواه در روی زمین، یا در زیر زمین یا در دیوار باشد، شمر و غدیر را نیز گفته اند و آن جایی باشد از زمین که آب در آن ایستاده باشد، هر چیز ازهم ریخته و پوسیده را هم میگویند. (برهان). رجوع به فرکن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ کَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب، این کلمه رامقام یعنی شیوه و اسلوب موسیقی معنی کرده است. رجوع به دزی ج 1 ص 587 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
دروغ و تزویر و مکر و حیله و فریب باشد. (برهان) (آنندراج). بیهوده و بی معنی و مکر و حیله و فریب. (ناظم الاطباء). ترفند. و رجوع به ترفند و ترفنده و ترکنده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مذهبی از علم نجوم هندیان مقابل سندهند و ارجبهر. (قاضی صاعد اندلسی).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
مرد ضخیم و تنومند، حقه زدن. سر کسی را کلاه گذاشتن. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به ترکیب برگ زدن ذیل برگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرکند از سنگ های بها دار، کرگدن سنگی است سرخ شبیه یا قوت
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکند
تصویر ترکند
تزویر و مکر و حیله و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکند
تصویر کرکند
((کَ کَ))
سنگی است سرخ رنگ شبیه یاقوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکند
تصویر زکند
((زُ کَ))
کاسه سفالین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکند
تصویر فرکند
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی