جدول جو
جدول جو

معنی زرغب - جستجوی لغت در جدول جو

زرغب
پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، چسته، سغری
تصویری از زرغب
تصویر زرغب
فرهنگ فارسی عمید
زرغب
(زَ غَ)
کیمخت. (مهذب الاسماء) (تغلیسی) (منتهی الارب). بمعنی کیمخت که نوعی از چرم است. (غیاث اللغات) (آنندراج). کیمخت و پوست ساغری اسب و خر. (ناظم الاطباء). پوست خر یا گاو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرنب
تصویر زرنب
گیاهی با برگ های درشت مایل به زرد، گل های زرد و ساقه هایش مجوف که در گذشته مصرف دارویی داشته، سرو ترکستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرآب
تصویر زرآب
آب طلا که در نقاشی و تذهیب کاری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغب
تصویر مرغب
ترغیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
درختی است عظیم که از چوب آن رحال سازند وگویند درخت سازج است و نیز گویند درختی است که به هندوی ساکونه و ساکوان گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رغب. پرخوری. گشادی معده. (ناظم الاطباء). بسیارخواری. (دهار). بسیار خوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رغب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ غِ)
صبی زغب، کودک زغب برآورده و کذلک صبی زغب الشعر. (ناظم الاطباء). صفت اززغب است به معنی دارای زغب. و رجوع به زغب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
چوزه های زردموی. (منتهی الارب). جوجه های سنگخوار (قطا) را زغب نامند. (از اقرب الموارد). ج ازغب و زغباء. (اقرب الموارد). رجوع به ازغب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ غَ)
کوه سپید سیاهی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... (شرح قاموس ص 62). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر خاکستری رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شوغاه (شبگاه) ساختن. (تاج المصادر بیهقی). آغل ساختن برای گوسفندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داخل کردن چارپایان را در آغل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
جای درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) مدخل. (اقرب الموارد) ، آغل گوسفندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شبگاه گوسفند. (دهار). ج، زروب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کازۀ صیاد. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آبراهه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای گوسفندان. ج، زروب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مصدر رغب و رغبه است در تمام معانی. ج، مراغب. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به رغب و رغبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَغْ غَ)
نعت مفعولی از مصدر ترغیب. رجوع به ترغیب در ردیف خود شود، تشویق شده. ترغیب شده. تحریض گشته
لغت نامه دهخدا
(مُ رَغْ غِ)
نعت فاعلی است از ترغیب. رجوع به ترغیب شود، راغب کننده و خواهان گرداننده. (آنندراج). آنکه ترغیب میکند و خواهان می گرداند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
نعت فاعلی از ارغاب. رجوع به ارغاب شود، توانگر و بختمند. (منتهی الارب). موسر. (اقرب الموارد). فراخ دست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
آب بسیار. بول بسیار، بحرزغرب، دریای بسیارآب و همچنین بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. رجوع به زغربه و زغربی شود، رجل زغرب المعروف، مرد بسیاراحسان و بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام کوهی است در نواحی بغداد. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نعت تفضیلی از رغبت. رغبت کننده تر. (آنندراج). راغب تر
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دوایی است خوشبوی، مقوی و مفرح دل باشد و آنرا به فارسی سروترکستانی و به عربی رجل الجراد گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد. (برهان). گیاهی خوشبوی و رجل الجراد. (ناظم الاطباء). گیاهی است خوشبوی شبیه ترنج و آن را رجل الجراد هم گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد و به فارسی سرو ترکستانی. ملطف و به غایت مفرح و با قوت قابضه و مقوی معده و جگر و جهت اسهال و تقویت هضم و رفعسردی مثانه و دفع سموم نافع. (آنندراج) (از منتهی الارب). نام دوائی که برگ درختی باشد. (غیاث اللغات). سرخدار. (حاشیۀ برهان چ معین). سرو ترکستانی. رجل الجراد. سرخدار. داروئی است و در ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر آمده است. گیاهی است خوشبو. (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). سرخدار سرو ترکستانی. رجل الجراد. (فرهنگ فارسی معین). برگ نباتی است از برگ صعتر عریض تر و مایل به زردی و خوشبوی شبیه ببوی ترنج و گلش زرد ونباتش کمتر از زرعی و ساقش تا چهار سال باقی میماندو منبتش جبال فارس و او را سرو ترکستانی نامند... (تحفۀ حکیم مؤمن). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد:... رجل الغراب و رجل الجراد و اربانه هم گویند... و آن نوعی از سرو ترکستانی است... از گیاهی سخن می گوید که آنرا ’زرنب ملخی’ نامند و دارای رایحۀ مطبوع با ریشه های بلند و سفید و برگهایش تقریباً شبیه گشنیز است... که در مقابل درد شانه آنرا بکار برند. (از دزی ج 1 ص 589) :
المس مس ارنب
و الریح، ریح زرنب
فانما انت و فوک الاشنب
کانما ذر علیه زرنب...
؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه، ترجمه ضریر انطاکی ص 181، گیاه شناسی ثابتی، لکلرک ج 2 ص 202، دزی ج 1 ص 589 و زرنباد شود، نوعی از خوشبوی. (آنندراج). نوعی از بوی خوش. (ناظم الاطباء). نوعی از طیب. نوعی از عطر. نوعی است از خوشبوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، زعفران، پشکل جانور دشتی، فرج زن یا فرج بزرگ یا ظاهر فرج یا گوشت پاره پس تندی فرج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ غُ)
ارض رغب، زمین نرم فراخ ریگناک یا زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رغاب ورغاث شود، واد رغب، رودبار فراخ آب بسیاربردار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زراب. طلای حل کرده ومالیده را... گویند که استادان نقاش بکار برند. (برهان) (آنندراج). زر حل کرده. (شرفنامۀ منیری). طلای محلول. (غیاث اللغات). آب طلا وطلای مسحوق و مخلوط با آب که نقاشان و مذهبان بکار برند. (ناظم الاطباء). زریاب. آب طلا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برنگ زرد طلائی نیز اطلاق شود:
چو خورشید تابان برآرد درفش
چو زرآب گردد زمین بنفش.
فردوسی.
هر زمان باغ بزرآب همی شوید روی
هر زمان کوه به سیماب فروپوشد یال.
فرخی.
سخنهائی بگفت از جان پرتاب
که شاید ار نویسندش به زرآب.
(ویس و رامین).
اندوده رخش زمان به زرآب
آلوده سرش به گرد کافور.
ناصرخسرو.
زیرا که دراو خزان به زرآب
بر دشت بشست سبز بیرم.
ناصرخسرو (دیوان ص 274).
وز طلعت من زمان به زرآب
شست آن همه صورت ونگارم.
ناصرخسرو (دیوان ص 285).
جرعه زرآبست بر خاکش مریز
خاک مرو آتشین جوشن کجاست.
خاقانی.
دوش آن زمان که چشمۀ زرآب آسمان
سیماب وار زآن سوی چاه زمین گریخت.
خاقانی.
... و آزریون، از حسد، رخسار آتش رنگ او رخ به زرآب فروشست و بسان غمگینان از اوراق گلناری چهرۀ زعفرانی بنمود. (تاج المآثر) ، کنایه از شراب زردرنگ باشد. (برهان) (آنندراج) (از غیاث اللغات) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء). می زعفرانی. (شرفنامۀ منیری). شراب زعفرانی. (انجمن آرا) :
زرآب دیدی می نگر، می برده آب کار زر
ساقی بکار آب در آب محابا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 377).
، بالفتح و تشدید رای مهمله (زرّآب) نام گیاهی است که بوی مشک دارد. از شرح خاقانی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به زرب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یوم الزریب... از روزهای عربان است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). من ایام حروب العرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رغب
تصویر رغب
خواسته شده خواهشیدن، آزیدن آز کردن، شکمبارگی، رویگردانی، زارزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغب
تصویر زغب
موی، پرخرد پرک، پرز کرک
فرهنگ لغت هوشیار
برانگیخته برانگیزنده ترغیب شده تشویق شده. ترغیب کننده مشوق جمع مرغبین: بر هر مایه دار بمعنی... که رسیدم او را بر اتما آن مرغب و محرض یافتم
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زرنب سرخدار سرو ترکستانی سرخدار سرو ترکستانی رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
پهستاندن در آغل کردن گوسپندان، روان شدن آب جای در آمدن: در، کازه کازه شکارگر، پهست آغل روانگی آب آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغب
تصویر مرغب
((مُ رَ غِّ))
ترغیب کننده، مشوق، جمع مرغبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغب
تصویر مرغب
((مُ رَ غَّ))
ترغیب شده، تشویق شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراب
تصویر زراب
کنایه از شراب زرد رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراب
تصویر زراب
((زَ))
آب طلا
فرهنگ فارسی معین
پیشاب ادرار
فرهنگ گویش مازندرانی