جدول جو
جدول جو

معنی زرزوری - جستجوی لغت در جدول جو

زرزوری
(زَ ری ی)
نوعی از استر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زرزوری
(زُ ری ی)
به رنگ سبز. (منتهی الارب) ، لکه دار و نقطه دار مانند سار. (ناظم الاطباء). چیزی که به رنگ زرزور (رنگ سار) باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرزوری
ساری سار رنگ
تصویری از زرزوری
تصویر زرزوری
فرهنگ لغت هوشیار
زرزوری
((زُ زُ))
منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک، مجازاً ضعیف، ناتوان
تصویری از زرزوری
تصویر زرزوری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزفری
تصویر برزفری
(پسرانه)
فریبرز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرزوره
تصویر زرزوره
نوعی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرزور
تصویر زرزور
زرزر، پرندۀ کوچک سیاه رنگ دارای خال های سفید، سار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرکوبی
تصویر زرکوبی
شغل و عمل زرکوب، طلاکوبی، طلاکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردوزی
تصویر زردوزی
عمل زردوز، هنر دوختن و نقش و نگار کردن بر پارچه و جامه با تارهای زر
فرهنگ فارسی عمید
نوعی چراغ توری. احتمالاً به واسطۀ صدای وزوزی که دارد زنبوری گفته شده، نوعی پردۀ مشبک که برای جلوگیری از ورود حشرات جلو در یا پنجره آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
پرقدرتی. زورمندی. بسیارزوری
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرزور
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ / زَ رَ / رِ)
جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
متکبر و مغرور و سرکش بودن. (مجموعۀ مترادفات ص 321)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
هودج تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، مرغی است. ج، زرازیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرغی است از نوع عصفور. (از اقرب الموارد). بمعنی معمولی آن سارک هنگامی که مسئله از مرغی باشد که تکرار چند کلمه ای را فراگرفته باشد... ولی معنی باسترک را نیز می دهد. (از دزی ج 1 ص 585). سار. (زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (بحر الجواهر). سودانیه. ج، زرازیر. (یادداشت ایضاً). سودانیات. و آن سار ملخ خواره است. (نخبه الدهر ص 117، یادداشت ایضاً). زرزر پرنده ای است بزرگتر از گنجشک و نوعی از آن سیاه و نوعی دیگر سیاه با خالهای سپید. ساری. ج، زرازیر. (فرهنگ فارسی معین) :
در قفس مانده ام ز مدحت او
طبع من با نوای زرزور است.
مسعودسعد.
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و ترجمه ضریر انطاکی شود، و گویند: هو زرزور مال، یعنی او داناو ماهر است به مصالح شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت رومی دوایی باشد که آن را پای کلاغ گویند و به عربی رجل الغراب خوانند و آن از جملۀ حشایش است. درد شکم و اسهال را نافع بود. (برهان) (آنندراج). رجل الغراب است. (ترجمه صیدنه) (از دزی ج 1 ص 589). (لکلرک ج 2 ص 208)... پای کلاغ. (لکلرک ایضاً). نبات آطریلال است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (مخصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
دارو و معجونی است مرکب که در قوام قند ادویه را باریک کرده میظمیزند و آن پشت و گرده را قوت دهد و منی را بیفزاید:) سخن حجت بشنو که تو را قوتش به کار آید از داروی زرغونی (ناصر خسرو 497)، توضیح: وجه تسمیه آنرا چنین نوشته اند: که این دارو رنگ رو را مثل زر سرخ و روشن نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبوری
تصویر زنبوری
پرمری، پرویزن منسوب به زنبور، خانه مشبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورزورکی
تصویر زورزورکی
به فشار، به فشار و جبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر زوره
تصویر زر زوره
جانوریست از جنس عنکبوت مگس گیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرکوبی
تصویر زرکوبی
عمل و شغل زرکوب طلاکاری، هر چیزی که روی آن طلا کاری شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سار از پرندگان سو بدی پرنده ایست بزرگتر از گنجشک و نوعی از آن سیاه و نوعی دیگر سیاه با خالهای سپید ساری جمع زرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقوری
تصویر زرقوری
لاتینی تازی گشته پا کلاغی از گیاهان پای کلاغ پا کلاغی رجل الغراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرزوریات
تصویر زرزوریات
ساریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبوری
تصویر زنبوری
به شکل زنبور، نوعی پارچه توری درشت بافت، نوعی چراغ روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرکوبی
تصویر زرکوبی
طلاکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زر ورق
تصویر زر ورق
((زَ وَ رَ))
کاغذ زردرنگ و نازکی که به صورت ورقه زر برای بسته بندی و تزیین یا زرکوبی جلد کتاب سازند
لای زر ورق بزرگ شدن: در ناز و نعمت پرورش یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورزورکی
تصویر زورزورکی
((رَ))
به زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورآوری
تصویر زورآوری
((وَ))
نیرومندی، پهلوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
((فُ))
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراوری
تصویر فراوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زادوری
تصویر زادوری
تولید مثل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآوری
تصویر برآوری
اجابت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایوری
تصویر زایوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره