جدول جو
جدول جو

معنی زردچهر - جستجوی لغت در جدول جو

زردچهر
(زَ چِ)
زردچهره. (فرهنگ فارسی معین) :
فرق بر او سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
زربار و مشکسای و زردچهر و سرخرنگ.
منوچهری.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزادچهر
تصویر آزادچهر
(دخترانه و پسرانه)
دارای چهره آزادگان، آنکه ظاهری آزاده و بزرگ منشانه دارد، نام یکی از قهرمانان مرزبان نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمچهر
تصویر خرمچهر
(دخترانه)
آنکه چهره ای شاداب و با طراوت دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریچهر
تصویر پریچهر
(دخترانه)
زیبا روی، نام همسر جمشید شاه، پریچهره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراچهر
تصویر فراچهر
(دخترانه)
مرکب از فرا (بالاتر) + چهر (صورت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرمهر
تصویر زرمهر
(پسرانه)
مرکب از زر (طلا) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سوفر، از پهلوانان ایرانی در زمان قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زردچهره
تصویر زردچهره
زردرو، کسی که چهره اش زرد رنگ باشد، کنایه از پژمرده، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردخار
تصویر زردخار
گیاهی خاردار با برگ هایی شبیه برگ لوبیا
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دِ)
زر دادن. عمل زرده. زربخشی:
خورشید راسخی چو تو دانند مردمان
خورشید با تو کرد نیارد برابری
تو زردهی به زایر و خورشید زر کند
چون نام زردهی نبود نام زرگری.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسب ابرش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مِ)
بی محبت. بی رحم. (آنندراج) (غیاث) :
نمودند کآن رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگی سردمهر.
نظامی.
مظفر گشت خصم سردمهرش
علم بشکست ز آسیب سپهرش.
میرخسرو (از آنندراج).
ننالم چرا از سلوک سپهر
که گرمی ندیدم از این سردمهر.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَچَ / چِ)
نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زادۀ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت. زراجه. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان زنگ. (ناظم الاطباء). از موهومات شیخ نظامی است که نام یکی از پهلوانان نهاده و هفتاد نفر رومی کشته بود و آخر اسکندر او را کشت. (انجمن آرا) :
ستمگر سپاهی زراچه بنام
ز لشکرگه زنگ بگذاردگام.
نظامی.
زراجه منم پیل پولادخای
که بر پشت پیلان کشم پیل پای.
(گنجینۀ گنجوی تألیف وحید ص 78)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ مَ)
سرحلقوم و تندی آن یا جای فروبردن از گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ قَ)
دانشی که درباره گیاه و حیوان بجز انسان تحقیق می کند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی جزو2 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ سَ)
آتش پرست و گبر، یک نوع مرغ کوچک سرزردی. (ناظم الاطباء). بهر دو معنی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 32 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ بَ)
عمل خفه کردن. (ناظم الاطباء). قال ابوبکر و یقال: زردمه و زردبه، اذا عصر حلقه. قال: و کان ابوحاتم یقول: الزردمه بالفارسیه ’الدمه’،ای اخذ بنفسه و حکی عنه فی موضع الاخرانه. قال: اصله ’زیردمه’، ای تحت النفس. (المعرب جوالیقی ص 173)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
خبه کردن کسی را یا فشردن گلوی وی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به گلو فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). بلعیدن طعام را. (از اقرب الموارد). رجوع به زردبه و المعرب جوالیقی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زردچوبه. (ناظم الاطباء). رجوع به زردچوبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ)
زردچقو. نام مرغی است زردرنگ. (آنندراج). یک نوع مرغ زرد. (ناظم الاطباء). زردک. چکاوک زرد. صفاریه. (زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فولاد و آهن سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مایل به زردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ رِ)
دهی از دهستان موگوئی است که در بخش آخورۀ شهرستان فریدون واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مغنیۀ مشهور و او را با محمد بن حسن بن جمهور کاتب قمی نوادری است. (معجم الادباء یاقوت ج 6 ص 498)
لغت نامه دهخدا
(پَ چِ)
که چهره و سیمای پری دارد. پریچهره. پریروی:
پریچهر هرچ اوفتادش بدست
همه در سر و مغز خواجه شکست.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ چِ رَ / رِ)
آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد، پژمرده. افسرده. (فرهنگ فارسی معین) ، مایل به زردی ، پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل، زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَجْ جُ)
خفه کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در زرداب افکندن: زردبه قیل رماه فی الزرداب و قیل دحرجه. (التاج از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زرداب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زردمه
تصویر زردمه
فرو بردن، او باریدن، خبه کردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریچهر
تصویر پریچهر
پریروی، آنکه چهره و سیمای زیبا و پری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد چهره
تصویر زرد چهره
آنکه صورتش زرد رنگ و پژمرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد چهر
تصویر زرد چهر
آنکه صورتش زرد رنگ و پژمرده باشد، پژمرده افسرده
فرهنگ لغت هوشیار
پریرو، پری سیما، جمیل، خوبرو، زیبا، صبیح، وسیم
متضاد: بدصورت، زشت، نازیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدمهر، نامهربان، بی عطوفت، بی عاطفه، بی محبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام کوهی که روستای مرگوی کتول در دامنه ی از آن قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی