زر دادن. عمل زرده. زربخشی: خورشید راسخی چو تو دانند مردمان خورشید با تو کرد نیارد برابری تو زردهی به زایر و خورشید زر کند چون نام زردهی نبود نام زرگری. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382)
زر دادن. عمل زرده. زربخشی: خورشید راسخی چو تو دانند مردمان خورشید با تو کرد نیارد برابری تو زردهی به زایر و خورشید زر کند چون نام زردهی نبود نام زرگری. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382)
بی محبت. بی رحم. (آنندراج) (غیاث) : نمودند کآن رومی خوبچهر چه بد دید از آن زنگی سردمهر. نظامی. مظفر گشت خصم سردمهرش علم بشکست ز آسیب سپهرش. میرخسرو (از آنندراج). ننالم چرا از سلوک سپهر که گرمی ندیدم از این سردمهر. ملاطغرا (از آنندراج)
بی محبت. بی رحم. (آنندراج) (غیاث) : نمودند کآن رومی خوبچهر چه بد دید از آن زنگی سردمهر. نظامی. مظفر گشت خصم سردمهرش علم بشکست ز آسیب سپهرش. میرخسرو (از آنندراج). ننالم چرا از سلوک سپهر که گرمی ندیدم از این سردمهر. ملاطغرا (از آنندراج)
نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زادۀ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت. زراجه. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان زنگ. (ناظم الاطباء). از موهومات شیخ نظامی است که نام یکی از پهلوانان نهاده و هفتاد نفر رومی کشته بود و آخر اسکندر او را کشت. (انجمن آرا) : ستمگر سپاهی زراچه بنام ز لشکرگه زنگ بگذاردگام. نظامی. زراجه منم پیل پولادخای که بر پشت پیلان کشم پیل پای. (گنجینۀ گنجوی تألیف وحید ص 78)
نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زادۀ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت. زراجه. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان زنگ. (ناظم الاطباء). از موهومات شیخ نظامی است که نام یکی از پهلوانان نهاده و هفتاد نفر رومی کشته بود و آخر اسکندر او را کشت. (انجمن آرا) : ستمگر سپاهی زراچه بنام ز لشکرگه زنگ بگذاردگام. نظامی. زراجه منم پیل پولادخای که بر پشت پیلان کشم پیل پای. (گنجینۀ گنجوی تألیف وحید ص 78)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
عمل خفه کردن. (ناظم الاطباء). قال ابوبکر و یقال: زردمه و زردبه، اذا عصر حلقه. قال: و کان ابوحاتم یقول: الزردمه بالفارسیه ’الدمه’،ای اخذ بنفسه و حکی عنه فی موضع الاخرانه. قال: اصله ’زیردمه’، ای تحت النفس. (المعرب جوالیقی ص 173)
عمل خفه کردن. (ناظم الاطباء). قال ابوبکر و یقال: زردمه و زردبه، اذا عصر حلقه. قال: و کان ابوحاتم یقول: الزردمه بالفارسیه ’الدمه’،ای اخذ بنفسه و حکی عنه فی موضع الاخرانه. قال: اصله ’زیردمه’، ای تحت النفس. (المعرب جوالیقی ص 173)
خبه کردن کسی را یا فشردن گلوی وی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به گلو فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). بلعیدن طعام را. (از اقرب الموارد). رجوع به زردبه و المعرب جوالیقی شود
خبه کردن کسی را یا فشردن گلوی وی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به گلو فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). بلعیدن طعام را. (از اقرب الموارد). رجوع به زردبه و المعرب جوالیقی شود
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد، پژمرده. افسرده. (فرهنگ فارسی معین) ، مایل به زردی ، پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل، زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء)
آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد، پژمرده. افسرده. (فرهنگ فارسی معین) ، مایل به زردی ، پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل، زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء)
خفه کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در زرداب افکندن: زردبه قیل رماه فی الزرداب و قیل دحرجه. (التاج از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زرداب شود
خفه کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در زرداب افکندن: زردبه ُ قیل رماه فی الزرداب و قیل دحرجه. (التاج از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زرداب شود