چیزی که از تارهای زر ساخته باشند چون طرۀ زرتار که بر گوشۀ دستار زنند. (آنندراج). دارای تارهای طلا. (فرهنگ فارسی معین) : مباش در پی زینت که طرۀ زرتار به فرق مرده دلان شمع بر مزاربود. صائب (از آنندراج). ، زربفت. (فرهنگ فارسی معین) ، که تار زرین دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تارهایی برنگ زر چون گیسوی زرتار و اشعۀ زرتار آفتاب و جز اینها: بگشود گره ز زلف زرتار محبوبۀ نیلگون عماری. دهخدا
چیزی که از تارهای زر ساخته باشند چون طرۀ زرتار که بر گوشۀ دستار زنند. (آنندراج). دارای تارهای طلا. (فرهنگ فارسی معین) : مباش در پی زینت که طرۀ زرتار به فرق مرده دلان شمع بر مزاربود. صائب (از آنندراج). ، زربفت. (فرهنگ فارسی معین) ، که تار زرین دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تارهایی برنگ زر چون گیسوی زرتار و اشعۀ زرتار آفتاب و جز اینها: بگشود گره ز زلف زرتار محبوبۀ نیلگون عماری. دهخدا
مالدار. (آنندراج). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارندۀ زر. که زر دارد. غنی. با ثروت و نعمت: از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایۀ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه. موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم. فاضل کاشی (از آنندراج)
مالدار. (آنندراج). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارندۀ زر. که زر دارد. غنی. با ثروت و نعمت: از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایۀ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه. موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم. فاضل کاشی (از آنندراج)
ثفل زیتونی که روغن آنرا کشیده باشندو بعربی حکر الزیت خوانند. (برهان) (آنندراج). عکرالزیت و ثفل زیتونی که روغن آنرا گرفته باشند. (ناظم الاطباء). فارسی درد روغن... (از دزی ج 1 ص 617). ثفل روغن زیتون است که آن رادر ظرف مس بحد غلظت بجوشانند و بعد از آن بیفشارند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی شود
ثفل زیتونی که روغن آنرا کشیده باشندو بعربی حکر الزیت خوانند. (برهان) (آنندراج). عکرالزیت و ثفل زیتونی که روغن آنرا گرفته باشند. (ناظم الاطباء). فارسی دُرد روغن... (از دزی ج 1 ص 617). ثفل روغن زیتون است که آن رادر ظرف مس بحد غلظت بجوشانند و بعد از آن بیفشارند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی شود
که زر بارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زربخش. که زر از دستش بارد. که زر بخشد: نشانی از کف زربار او دهد به خزان چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا. سوزنی (یادداشت ایضاً)
که زر بارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زربخش. که زر از دستش بارد. که زر بخشد: نشانی از کف زربار او دهد به خزان چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا. سوزنی (یادداشت ایضاً)