چیزی که از تارهای زر ساخته باشند چون طرۀ زرتار که بر گوشۀ دستار زنند. (آنندراج). دارای تارهای طلا. (فرهنگ فارسی معین) : مباش در پی زینت که طرۀ زرتار به فرق مرده دلان شمع بر مزاربود. صائب (از آنندراج). ، زربفت. (فرهنگ فارسی معین) ، که تار زرین دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تارهایی برنگ زر چون گیسوی زرتار و اشعۀ زرتار آفتاب و جز اینها: بگشود گره ز زلف زرتار محبوبۀ نیلگون عماری. دهخدا