منسوب به زراعت: زمینهای زراعتی. در تداول زراعتی تلفظ شود. بقاعده عربی منسوب به زراعت ’زراعی’ آید، ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به زراعت: زمینهای زراعتی. در تداول زَراعَتی تلفظ شود. بقاعده عربی منسوب به زراعت ’زراعی’ آید، ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است. (فرهنگ فارسی معین)
درست این واژه در تازی زراعی است برزی منسوب به زراعت: زمینهای زراعتی. توضیح: بقاعده عربی منسوب به زراعت) زراعی (آید ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است
درست این واژه در تازی زراعی است برزی منسوب به زراعت: زمینهای زراعتی. توضیح: بقاعده عربی منسوب به زراعت) زراعی (آید ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین، مربوط به زردشت، آیین زردشتی، دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد پادشاهان ساسانی مذهب رسمی ایرانیان بود
زَرتُشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زَردهُشتی، مَزدَیَسنی، مَزدَیَسنا، گَبر، گَبرَک، مَزداپَرَست، بِهدین، مربوط به زردشت، آیین زردشتی، دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد پادشاهان ساسانی مذهب رسمی ایرانیان بود
مرکّب از: زردشت + ی نسبت، منسوب به زردشت. پیرو زردشت. دارای آیین زردشت. (حاشیۀ برهان چ معین)، پیرو دین زردشت. بهدین. مجوس. گبر. زرتشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب نفایس الفنون در ذیل ’زردشتیه’ آرد: قومی از مجوس اصحاب زردشت بن نوذر است که در زمان گشتاسب ظاهر شد و مردمان را از دین صائبان بازداشت و به مجوسیت دعوت کرد. گشتاسب بدو بگروید و به زند خواندن مشغول شد و اباحت اظهار کرد. زعم ایشان آن است که زردشت پیغمبر بود. - انتهی. (حاشیۀ برهان چ معین) : بل هندویست برهمن آتش گرفته سر چون آب عیدنامۀ زردشتی از برش. خاقانی. آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت وز حی علی کردن بیزار نمود آنک. خاقانی (چ سجادی ص 498)، چند پی کار آب بر ره زردشتیان عقل که کسری فش است وقف ستم داشتن. خاقانی. ، دینی که زردشت موجد آن است. در این آیین اهورا مزدا خدای بزرگ است. هفت امشاسپندان و گروه بسیار از ایزدان (فرشتگان) مجری ارادۀ اویند. اهریمن روان خبیث است و کماریکان و گروهی از دیوان یار اهریمنند. سه رکن مهم دین زردشت: منش نیک، کردار نیک و گفتار نیک است. اعتقاد به جهان دیگر، صراط، میزان، داوری و بهشت و دوزخ در این آیین آشکار است. پیروزی از آن راستی است و انسان باید در راه این پیروزی بکوشد. (فرهنگ فارسی معین) : به باغ تازه کن آیین دین زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود. حافظ (از حاشیۀ برهان ایضاً)، رجوع به ایرانشاه از انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1925 پورداود، و مزدیسنان صص 12- 18، تاریخچۀ زردشتیان ایران ایرج افشار، اطلاعات ماهانه سال سوم (1329) شماره 8 ص 19 به بعد، ایران در زمان ساسانیان، احوال و اشعار رودکی، غزالی نامه، تاریخ ادبیات ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت، خاندان نوبختی اقبال، لباب الالباب و زرتشتی و زردهشتی شود
مُرَکَّب اَز: زردشت + ی نسبت، منسوب به زردشت. پیرو زردشت. دارای آیین زردشت. (حاشیۀ برهان چ معین)، پیرو دین زردشت. بهدین. مجوس. گبر. زرتشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب نفایس الفنون در ذیل ’زردشتیه’ آرد: قومی از مجوس اصحاب زردشت بن نوذر است که در زمان گشتاسب ظاهر شد و مردمان را از دین صائبان بازداشت و به مجوسیت دعوت کرد. گشتاسب بدو بگروید و به زند خواندن مشغول شد و اباحت اظهار کرد. زعم ایشان آن است که زردشت پیغمبر بود. - انتهی. (حاشیۀ برهان چ معین) : بل هندویست برهمن آتش گرفته سر چون آب عیدنامۀ زردشتی از برش. خاقانی. آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت وز حی علی کردن بیزار نمود آنک. خاقانی (چ سجادی ص 498)، چند پی کار آب بر ره زردشتیان عقل که کسری فش است وقف ستم داشتن. خاقانی. ، دینی که زردشت موجد آن است. در این آیین اهورا مزدا خدای بزرگ است. هفت امشاسپندان و گروه بسیار از ایزدان (فرشتگان) مجری ارادۀ اویند. اهریمن روان خبیث است و کماریکان و گروهی از دیوان یار اهریمنند. سه رکن مهم دین زردشت: منش نیک، کردار نیک و گفتار نیک است. اعتقاد به جهان دیگر، صراط، میزان، داوری و بهشت و دوزخ در این آیین آشکار است. پیروزی از آن راستی است و انسان باید در راه این پیروزی بکوشد. (فرهنگ فارسی معین) : به باغ تازه کن آیین دین زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود. حافظ (از حاشیۀ برهان ایضاً)، رجوع به ایرانشاه از انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1925 پورداود، و مزدیسنان صص 12- 18، تاریخچۀ زردشتیان ایران ایرج افشار، اطلاعات ماهانه سال سوم (1329) شماره 8 ص 19 به بعد، ایران در زمان ساسانیان، احوال و اشعار رودکی، غزالی نامه، تاریخ ادبیات ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت، خاندان نوبختی اقبال، لباب الالباب و زرتشتی و زردهشتی شود
مرکّب از: ب + راستی، حقاً. (یادداشت مؤلف)، الحق. (یادداشت مؤلف) ، مشتعل شده، آتش گرفته. (ناظم الاطباء) ، خشمگین شده، رایج. بارونق: رونده بدانگه بود کار من برافروخته تیزبازار من. فردوسی. شعرا را بتو بازار برافروخته بود رفتی و با تو بیکبار برفت آن بازار. فرخی. رجوع به برافروختن و افروخته شود
مُرَکَّب اَز: ب + راستی، حقاً. (یادداشت مؤلف)، الحق. (یادداشت مؤلف) ، مشتعل شده، آتش گرفته. (ناظم الاطباء) ، خشمگین شده، رایج. بارونق: رونده بدانگه بود کار من برافروخته تیزبازار من. فردوسی. شعرا را بتو بازار برافروخته بود رفتی و با تو بیکبار برفت آن بازار. فرخی. رجوع به برافروختن و افروخته شود