معنی براستی
- براستی (بِ)
- مرکّب از: ب + راستی، حقاً. (یادداشت مؤلف)، الحق. (یادداشت مؤلف) ، مشتعل شده، آتش گرفته. (ناظم الاطباء) ، خشمگین شده، رایج. بارونق:
رونده بدانگه بود کار من
برافروخته تیزبازار من.
فردوسی.
شعرا را بتو بازار برافروخته بود
رفتی و با تو بیکبار برفت آن بازار.
فرخی.
رجوع به برافروختن و افروخته شود
