زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زارج، انبرباریس، برباریس، امبرباریس، زرک، سرشک، اترار، دارشک، زراک
زِرِشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زارِج، اَنبَرباریس، بَرباریس، اَمبَرباریس، زِرِک، سِرِشک، اَترار، دارِشک، زَراک
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زراج، اترار، زارج، برباریس، دارشک، امبرباریس، سرشک، زرک، انبرباریس
زِرِشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زَراج، اَترار، زارِج، بَرباریس، دارِشک، اَمبَرباریس، سِرِشک، زِرِک، اَنبَرباریس
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ، اشترگاو
زَرافِه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شُتُرگاوپَلَنگ، اُشتُرگاوپَلَنگ، اُشتُرگاو
مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). اوستائی ’زرایه’ (دریا) ، پهلوی ’زره’، بلوچی ’زیرا’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مادۀ بعد شود
مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). اوستائی ’زرایه’ (دریا) ، پهلوی ’زره’، بلوچی ’زیرا’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مادۀ بعد شود
زره گر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). زره گر که زره را می سازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). زره ساز و زره گر. (ناظم الاطباء). این انتساب اشتغال به اسلحه سازی را افاده می نماید. (از انساب سمعانی). زره گر. درع باف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنکه زره سازد. زره ساز. زره گر. معرب است. (فرهنگ فارسی معین) : گشته داود نبی، زراد لشکرگاه او باز صاحب جیش آن لشکرسلیمان آمده. خاقانی. چو خسروان گذرم بر مصاف نطق و دوات از آن به خانه زراد خسروان ماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 858). صنعت زراد او کم دیده بود در عجب می ماند و وسواسش فزود. مولوی. رجوع به زرادخانه شود
زره گر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). زره گر که زره را می سازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). زره ساز و زره گر. (ناظم الاطباء). این انتساب اشتغال به اسلحه سازی را افاده می نماید. (از انساب سمعانی). زره گر. درع باف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنکه زره سازد. زره ساز. زره گر. معرب است. (فرهنگ فارسی معین) : گشته داود نبی، زراد لشکرگاه او باز صاحب جیش آن لشکرسلیمان آمده. خاقانی. چو خسروان گذرم بر مصاف نطق و دوات از آن به خانه زراد خسروان ماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 858). صنعت زراد او کم دیده بود در عجب می ماند و وسواسش فزود. مولوی. رجوع به زرادخانه شود
خداع. فریبنده. (از تاج العروس) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خداع. (ذیل اقرب الموارد). یقال: فلان زراق، ای خداع. (اللسان از ذیل اقرب الموارد). صاحب نفاق و ریا. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه گر. شیاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز سالاری به شادیها همه ساله رسد مردم به زاریها رسیدم من از آن دو چشم زراقش. منوچهری. نبینی بر گه شاهی مگر غدار بی باکی نیابی بر سر منبر مگر زراق کانائی. ناصرخسرو. زرق پیش آر چو زراق شود با تو سر بسر باش و همی دار به مقدارش. ناصرخسرو. ذوشجون شد حدیث و دردادیم قصۀ چرخ ازرق و زراق. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 177). عالم زراق را سغبه مشو، چون شدی سیمکشی دو کون، بر کف زراق نه. خاقانی. که خیره شد دلم از جور گنبد ازرق چو طبع محرور از فعل و داروی زراق. خاقانی. دم نوشین عیسوی داری زهر زراق منقتل چه خوری. خاقانی. مردمان این شهربغایت گربز و محتال و زراق...اند. (سندبادنامه ص 303). طبیب روزگار افسون فروش است چو زراقان از آن ده رنگ پوش است. نظامی. زرق در عشق تو کفرمنکر است تیغ غمزه بر سر زراق زن. عطار. ای بسا زراق گول بی وقوف از ره مردان ندیده جز که صوف. مولوی. گفت آن سالوس زراق تهی دام گولان و کمند گمرهی. مولوی
خداع. فریبنده. (از تاج العروس) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خداع. (ذیل اقرب الموارد). یقال: فلان زراق، ای خداع. (اللسان از ذیل اقرب الموارد). صاحب نفاق و ریا. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه گر. شیاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز سالاری به شادیها همه ساله رسد مردم به زاریها رسیدم من از آن دو چشم زراقش. منوچهری. نبینی بر گه شاهی مگر غدار بی باکی نیابی بر سر منبر مگر زراق کانائی. ناصرخسرو. زرق پیش آر چو زراق شود با تو سر بسر باش و همی دار به مقدارش. ناصرخسرو. ذوشجون شد حدیث و دردادیم قصۀ چرخ ازرق و زراق. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 177). عالم زراق را سغبه مشو، چون شدی سیمکشی دو کون، بر کف زراق نه. خاقانی. که خیره شد دلم از جور گنبد ازرق چو طبع محرور از فعل و داروی زراق. خاقانی. دم نوشین عیسوی داری زهر زراق منقتل چه خوری. خاقانی. مردمان این شهربغایت گربز و محتال و زراق...اند. (سندبادنامه ص 303). طبیب روزگار افسون فروش است چو زراقان از آن ده رنگ پوش است. نظامی. زرق در عشق تو کفرمنکر است تیغ غمزه بر سر زراق زن. عطار. ای بسا زراق گول بی وقوف از ره مردان ندیده جز که صوف. مولوی. گفت آن سالوس زراق تهی دام گولان و کمند گمرهی. مولوی
جانوری است که آن را زرافه و شترگاوپلنگ خوانند چه گویند سر و گردن او مانند شتر، دست و پای او همچون دست و پای گاو و بدن او به پلنگ می ماند. (برهان). حیوانی که آن را اشترگاوپلنگ گویند... در نفایس الفنون مسطور است که او را دو شاخ باشد، مثل شاخ آهو سیاه رنگ و گوش و پای او به گوش وپای گاو ماند و دهان و سوراخ بینی او بدهان و بینی گاومیش و دم مشابه بدم شتر و پوست او منقش بود چون پوست پلنگ. و در سراج نوشته که دندانش بدندان خر ماندو هر دو دست دراز و هر دو پای کوتاه. بیشتر در ولایت نوبه بهم می رسد. (غیاث اللغات). زرافه که یکی از حیوانات پستاندار نشخوارکن است و دارای گردنی دراز و آن را شترگاوپلنگ و زرناپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف... و این لغت عربی است نه پارسی. زرافه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف. سعدی (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). رجوع به زرافه و زرافه شود
جانوری است که آن را زرافه و شترگاوپلنگ خوانند چه گویند سر و گردن او مانند شتر، دست و پای او همچون دست و پای گاو و بدن او به پلنگ می ماند. (برهان). حیوانی که آن را اشترگاوپلنگ گویند... در نفایس الفنون مسطور است که او را دو شاخ باشد، مثل شاخ آهو سیاه رنگ و گوش و پای او به گوش وپای گاو ماند و دهان و سوراخ بینی او بدهان و بینی گاومیش و دم مشابه بدم شتر و پوست او منقش بود چون پوست پلنگ. و در سراج نوشته که دندانش بدندان خر ماندو هر دو دست دراز و هر دو پای کوتاه. بیشتر در ولایت نوبه بهم می رسد. (غیاث اللغات). زرافه که یکی از حیوانات پستاندار نشخوارکن است و دارای گردنی دراز و آن را شترگاوپلنگ و زرناپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف... و این لغت عربی است نه پارسی. زرافه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف. سعدی (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). رجوع به زرافه و زرافه شود
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس