جدول جو
جدول جو

معنی زراع

زراع
زارع ها، کشاورز ها، کشتکارها، دهقان ها، برزگرها، فلّاح ها، ورزگرها، برزکارها، بزرکارها، برزیگرها، برزه گرها، جمع واژۀ زارع
تصویری از زراع
تصویر زراع
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زراع

زراع

زراع
زمین را جهت زراعت به کسی دادن در صورتیکه تخم با مالک باشد، مزارعه
فرهنگ لغت هوشیار

زراع

زراع
جَمعِ واژۀ زراع. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به زارع شود
لغت نامه دهخدا

زراع

زراع
کشاورز. (دهار). کاشتکار. (آنندراج) کشتکار و زمین دار. (ناظم الاطباء). بسیار کشتکار: متی کنت ُ زراعاً اسوق السوانیا. (از اقرب الموارد) ، نمام. سخن چین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمام که حقد را در دل دوستان کشت کند. ج، زراعون، زراعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

زراع

زراع
زمین را جهت زراعت بکسی دادن در صورتی که تخم با مالک باشد. مزارعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

ذراع

ذراع
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
فرهنگ لغت هوشیار