زرآژده. زراندوده. زرخلانیده. زرآجیده. زرکوبی شده. زردوزی شده: نهادند سر سوی آتشکده بدان کاخ و ایوان زرآزده. دقیقی. همه راه و بی راه گنبدزده جهان شد چو دیبا به زرآزده. فردوسی
زرآژده. زراندوده. زرخلانیده. زرآجیده. زرکوبی شده. زردوزی شده: نهادند سر سوی آتشکده بدان کاخ و ایوان زرآزده. دقیقی. همه راه و بی راه گنبدزده جهان شد چو دیبا به زرآزده. فردوسی
قصبه ای است از بخش شمیران شهرستان تهران که در سه هزارگزی جنوب تجریش و بر سر راه تهران تجریش و متصل بقلهک واقع است و در حدود 4000 تن سکنه دارد. مقر تابستانی سفارت روسیه شوروی در این قصبه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
قصبه ای است از بخش شمیران شهرستان تهران که در سه هزارگزی جنوب تجریش و بر سر راه تهران تجریش و متصل بقلهک واقع است و در حدود 4000 تن سکنه دارد. مقر تابستانی سفارت روسیه شوروی در این قصبه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج) (بهار عجم) : زین اساسی نهی فراخ نه تنگ زرزنی در عمارت گل سنگ. امیرخسرو (از آنندراج). ، در دو بیت زیر ظاهراً بمعنی زردرنگ شدن، به زردی زدن آمده است: روی و چشمی دارم اندر مهر او کاین گهر می ریزد آن زر می زند. سعدی. چشم و رویم میدهد از حلقۀ گوشش خبر این یکی در می چکاند و آن دگر زر می زند. جمال الدین سلمان (از آنندراج). رجوع به زر شود
کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج) (بهار عجم) : زین اساسی نهی فراخ نه تنگ زرزنی در عمارت گل سنگ. امیرخسرو (از آنندراج). ، در دو بیت زیر ظاهراً بمعنی زردرنگ شدن، به زردی زدن آمده است: روی و چشمی دارم اندر مهر او کاین گهر می ریزد آن زر می زند. سعدی. چشم و رویم میدهد از حلقۀ گوشش خبر این یکی در می چکاند و آن دگر زر می زند. جمال الدین سلمان (از آنندراج). رجوع به زر شود
دارای درد. دردمند. مریض. علیل. خسته. بیمار. رنجور. (ناظم الاطباء). آفت رسیده. دردناک. (آنندراج). دردرسیده. درددیده: این مقدار ندانستند که چون حشمت رایت عالی از آن دیار دور شود با کالنجار بازآید و رعیت دردزده و ستم رسیده با وی یار شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476). دل دردزده ست از غم زنهار نگه دارش کو میوۀ دل باری پربار نگه دارش. خاقانی. دردزده ست جان من میوۀ جان من کجا درد مرا نشانه کرد دردنشان من کجا. خاقانی. گفت آری علتی داریم... و مرهم جراحت وصال دوست است، تعللی می کنیم تا فردا بود که به مقصود برسیم که چون دردزده نه ایم خود را به دردزدگان می نمائیم که کم از این نمی یابد. (تذکره الاولیای عطار). کیست فلک پیر شده بیوه ای چیست جهان دردزده میوه ای. نظامی
دارای درد. دردمند. مریض. علیل. خسته. بیمار. رنجور. (ناظم الاطباء). آفت رسیده. دردناک. (آنندراج). دردرسیده. درددیده: این مقدار ندانستند که چون حشمت رایت عالی از آن دیار دور شود با کالنجار بازآید و رعیت دردزده و ستم رسیده با وی یار شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476). دل دردزده ست از غم زنهار نگه دارش کو میوۀ دل باری پربار نگه دارش. خاقانی. دردزده ست جان من میوۀ جان من کجا درد مرا نشانه کرد دردنشان من کجا. خاقانی. گفت آری علتی داریم... و مرهم جراحت وصال دوست است، تعللی می کنیم تا فردا بود که به مقصود برسیم که چون دردزده نه ایم خود را به دردزدگان می نمائیم که کم از این نمی یابد. (تذکره الاولیای عطار). کیست فلک پیر شده بیوه ای چیست جهان دردزده میوه ای. نظامی
چانه. چونه. پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری) (رشیدی) ، ثوینا آرد خشکی که زیر پرازده گسترند. (منتهی الارب) (در مادۀ ثون ) ، کونه یعنی قسمتی که از بن گروهۀ خمیر گیرند آنگاه که گروهه بزرگتر ازاندازۀ مقصود باشد. فرزدق، نان کوله رفتۀ در تنور
چانه. چونه. پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری) (رشیدی) ، ثُوَینا آرد خشکی که زیر پرازده گسترند. (منتهی الارب) (در مادۀ ثَوَن َ) ، کونه یعنی قسمتی که از بن گروهۀ خمیر گیرند آنگاه که گروهه بزرگتر ازاندازۀ مقصود باشد. فرزدق، نان کوله رفتۀ در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور