جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دردزده

دردزده

دردزده
دارای درد. دردمند. مریض. علیل. خسته. بیمار. رنجور. (ناظم الاطباء). آفت رسیده. دردناک. (آنندراج). دردرسیده. درددیده: این مقدار ندانستند که چون حشمت رایت عالی از آن دیار دور شود با کالنجار بازآید و رعیت دردزده و ستم رسیده با وی یار شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
دل دردزده ست از غم زنهار نگه دارش
کو میوۀ دل باری پربار نگه دارش.
خاقانی.
دردزده ست جان من میوۀ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد دردنشان من کجا.
خاقانی.
گفت آری علتی داریم... و مرهم جراحت وصال دوست است، تعللی می کنیم تا فردا بود که به مقصود برسیم که چون دردزده نه ایم خود را به دردزدگان می نمائیم که کم از این نمی یابد. (تذکره الاولیای عطار).
کیست فلک پیر شده بیوه ای
چیست جهان دردزده میوه ای.
نظامی
لغت نامه دهخدا

دودزده

دودزده
چیزی که دود به آن رسیده و رنگ دود یا بوی دود گرفته باشد
دودزده
فرهنگ فارسی عمید

گردزده

گردزده
غبار آلوده: گفتند رسول الله اشعث و اغبر رسول علیه السلام چنین کالیده مو و گرد زده میاید
فرهنگ لغت هوشیار

درازده

درازده
دهی است از دهات نور، جزء دهات و آبادیهای مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو)
لغت نامه دهخدا

دزدزده

دزدزده
سرقت شده. کسی یا جایی که دزد بدان دستبرد زده باشد.
- امثال:
جادۀ دزدزده تا چهل روز ایمن است. (امثال و حکم). خانه دزدزده تا چهل شب امن است
لغت نامه دهخدا

دودزده

دودزده
هر چیزی که بوی دود گرفته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که دود، رنگ آن را تیره کرده باشد. دَخَن. عَثِن. معثون. مدخون. (یادداشت مؤلف) ، گوشتی که دود آن را بخشکاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دردزد

دردزد
دردزده. دردمند. علیل:
زمین خاک شد بوی طیبش توئی
جهان دردزد شد طبیبش توئی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

درزده

درزده
از قرای نَسَف در ماوراءالنهر و نسبت به آن درزدهی باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا