جدول جو
جدول جو

معنی زخه - جستجوی لغت در جدول جو

زخه
(زَخْ خَ)
کینه و خشم. (منتهی الارب). کینه. ج، زخات. (مهذب الاسماء). خشم و کین. صخر گوید:
فلا تقعدن علی زخه
و تضمر فی القلب وجداً وخیفا.
(از مقاییس اللغه ج 3 ص 7) (از محیطالمحیط).
، زن. ج، زخات. (مهذب الاسماء). مزخه و زخه، زن را گویند. (از ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
زخه
(زَخْ خَ)
جایی است در سرزمین طی و علم منقول است از زخه بمعنی خشم و کین و یا از زخه بمعنی زوجه مرد. (از معجم البلدان). عتکۀ فزاری خطاب به عامر بن طفیل گوید:
اء حسبت ان طعان مره بالقنا
حلب الغزیزه من بنات الغیهب
عصباً دفعن من الابارق من قنا
فجنوب زخه فالرقاق فینقب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زخه
(زَخْ خَ)
یوم زخه، از روزهای معروف عربست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زخه
(زُخْ خَ)
گوسپندان ریزه. (منتهی الارب). بچه های کوچک گوسفند را زخه نامند اززخ بمعنی راندن، زیرا آنها را میرانند. (از متن اللغه). در حدیث علی (ع) است که به عثمان بن حنیف نوشت: ’لاتأخذن من الزخه و النخه شیئاً’. (از تاج العروس)
گوسپندان ریزه. (منتهی الارب). بچه های کوچک گوسپند. (از کنز النثیر سیوطی)
لغت نامه دهخدا
زخه
زن همسر، خشم ریزه گوسپند
تصویری از زخه
تصویر زخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زجه
تصویر زجه
زائو، زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته، زاج، زاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخه
تصویر یخه
کاک، نوعی نان شیرینی خشک و نازک و لایه لایه، یوخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زله
تصویر زله
ولیمه و مهمانی عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، عرس، بیوگانی، پیوگانی
خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود می بردند
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، برای مثال بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم
تصویر زخم
هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود
زخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
زخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد
زخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن
زخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
زخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخه
تصویر یخه
یقه، آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخمه
تصویر زخمه
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمه
تصویر زمه
جسمی بلوری حلال در آب با خاصیت قبض بسیار که در نساجی و داروسازی و رنگرزی کاربرد دارد، سولفات پتاس و آلومینیم، زاج سفید، زمج، شبّ، شبّ یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زده
تصویر زده
زده شده، کوفته، آسیب دیده، فرسوده، ساییده و سوراخ شده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ زَخْ خَ)
زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَخْ خَ)
فرج زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرم زن، زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مزخّه
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهه
تصویر زهه
بدست آوردن نتیجه از در آمیختن نر و ماده نتایج تخم گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخه
تصویر فخه
دام کوچک، زن چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخه
تصویر لخه
شمغند زن بو گندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخه
تصویر یخه
یقه و گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفه
تصویر زفه
گروه
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترکیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
فرهنگ لغت هوشیار
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقه
تصویر زقه
مرغ ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکه
تصویر زکه
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمه
تصویر زمه
زاج سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجه
تصویر زجه
زن نوزاییده (تا چهل روز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زچه
تصویر زچه
از چه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخف
تصویر زخف
خود فروشی خودپسندی، آراستن به دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
جراحتی که بوسیله آلات جاریه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد، ریش، نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمه
تصویر زخمه
بوی گند آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست که بهنگام دست یافتن بر فراغت و آسایش پس از رنج و ناراحتی گویند آخه، کلمه ایست حاکی از درد یا نا خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ زِ))
نوعی رستنی نهانزا که ساقه و برگ دارد اما گل و ریشه ندارد. بعضی از آن ها ساقه هم ندارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخم
تصویر زخم
جرح
فرهنگ واژه فارسی سره