جدول جو
جدول جو

معنی زخمدار - جستجوی لغت در جدول جو

زخمدار
مجروح
تصویری از زخمدار
تصویر زخمدار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زخم دار
تصویر زخم دار
زخمی، مجروح، کسی که زخم و جراحتی در بدن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمدار
تصویر خمدار
دارای پیچ و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامدار
تصویر نامدار
(پسرانه)
مشهور، دارای آوازه و شهرت بسیار، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وامدار
تصویر وامدار
مرهون، مقروض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخشدار
تصویر بخشدار
دارنده بخش، کسی که امور یک بخش را تحت نظر فرماندار اداره میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدار
تصویر درمدار
دارنده زوزندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمدار
تصویر رزمدار
جنگاور رزمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
پیشوای قوم، سیاستمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگدار
تصویر زنگدار
طنین دار (صدا آواز)، دارنده زنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تختدار
تصویر تختدار
دارنده تخت
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در آن تخم یا دانه درختان را بکارند که پس از سبز شدن بجای دیگر انتقال دهند، جای تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمدار
تصویر سیمدار
پولدار غنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمناک
تصویر زخمناک
زخم دار، زخمی، مجروح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خم دار
تصویر خم دار
دارای پیچ و خم، تاب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامدار
تصویر نامدار
نامی، بنام، نیک نام، معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
کسی که زمام امور کشور را در دست دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامدار
تصویر دامدار
کسی که با دام جانوران را صید می کرد، صیاد، برای مثال فراوان رنج بیند دامداری / به دشت و کوه تا گیرد شکاری (فخرالدین اسعد - ۳۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علمدار
تصویر علمدار
کسی که در میان سپاه علم را به دست می گیرد، پرچم دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علمدار
تصویر علمدار
کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامدار
تصویر فامدار
قرضدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامدار
تصویر نامدار
نام آور، مشهور، معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمدار
تصویر نیمدار
چیز مستعمل اما قابل استفاده بین نو و کهنه: کفش نیمدار کت نیمدار
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
کسی که از جانب وزارت کشور امور یک بخش را تحت نظر فرماندار ادراه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمدان
تصویر تخمدان
((تُ))
عضوی در پستانداران که نطفه در آن منعقد می شود، قسمت اصلی گل که در آن یک یا چند تخمک وجود دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامدار
تصویر دامدار
کسی که به خرید و فروش حیوانات اهلی می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزمدار
تصویر رزمدار
جنگاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگدار
تصویر زنگدار
((زَ))
طنین دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
سیاستمدار، پیشوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمدار
تصویر سیمدار
پولدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فامدار
تصویر فامدار
((مْ))
بدهکار، مدیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامدار
تصویر نامدار
معروف، مشهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمدار
تصویر نیمدار
چیز مستعمل اما قابل استفاده
فرهنگ فارسی معین
زمینی که در آن تخم یا دانۀ درختان را بکارند و پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند، عضو بدن حیوانات پستاندار که نطفه در آن منعقد می گردد، هر یک از دو جسم کوچک بیضی شکل که در دو طرف رحم وجود دارد و تخمک ها (یاختۀ جنسی و تولیدمثل در زن) در آن ها رشد می کند، یکی از قسمت های اصلی گل که در آن یک یا چند تخمک به وجود می آید. در میان هر تخمک رسیده یک سلول ماده وجود دارد. بعضی از تخمدان ها یک خانه ای و بعضی دیگر چندخانه ای هستند و در هر خانه چند تخمک وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
کارمند وزارت کشور که چند دهستان را اداره می کند و تحت نظر فرماندار یا استاندار است
فرهنگ فارسی عمید