، جوانمردی نمودن. (منتهی الارب). جوانمردی. (آنندراج). جوانمرد شدن. (دهار). راد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخا شود، (اصطلاع عرفان) عبارت است از آنکه انفاق مال و دیگرمتمنیات بر او سهل و آسان بود تا چندانکه باید و چندانکه شاید بمنصب استحقاق برساند. (نفایس الفنون)
، جوانمردی نمودن. (منتهی الارب). جوانمردی. (آنندراج). جوانمرد شدن. (دهار). راد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخا شود، (اصطلاع عرفان) عبارت است از آنکه انفاق مال و دیگرمتمنیات بر او سهل و آسان بود تا چندانکه باید و چندانکه شاید بمنصب استحقاق برساند. (نفایس الفنون)
ابر بالابرآمده. یقال: ما فی السماء طخاء، ای شی ٔ من سحاب، اندوه که دم باز گیرد از وی. قال ابوعبیده وجدت علی قلبی طخاءً، ای شبه الکرب. (منتهی الارب) (آنندراج)
ابر بالابرآمده. یقال: ما فی السماء طخاء، ای شی ٔ من سحاب، اندوه که دم باز گیرد از وی. قال ابوعبیده وجدت علی قلبی طخاءً، ای شبه الکرب. (منتهی الارب) (آنندراج)
مبالغه است از زاخر. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از متن اللغه). دریای مالامال که آب از ساحلش بگذرد. و همچنین است زاخر. (منتخب اللغات). بسیار پر و مالامال شونده از آب، مشتق از زخر بفتح که بمعنی پر شدن دریا و رود از آبست. (از غیاث اللغات از صراح و منتخب) (آنندراج). دریای پر آب که آب از ساحل آن پراکنده شود از غلبگی. (از کنز اللغه). بسیار پر و مالامال شونده از آب. (فرهنگ نظام). - بحر زخار، دریای پر. (از تاج العروس) : هر دو چون کوه و گنج خانه علم هر دو بحر از درون ولی زخار. خاقانی. آب آن نهر زخار از خون آن کفار جرار گلگون و آن رود خانه خونخوار با آن غزارت، از حکم طهارت بیرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 355)
مبالغه است از زاخر. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از متن اللغه). دریای مالامال که آب از ساحلش بگذرد. و همچنین است زاخر. (منتخب اللغات). بسیار پر و مالامال شونده از آب، مشتق از زخر بفتح که بمعنی پر شدن دریا و رود از آبست. (از غیاث اللغات از صراح و منتخب) (آنندراج). دریای پر آب که آب از ساحل آن پراکنده شود از غلبگی. (از کنز اللغه). بسیار پر و مالامال شونده از آب. (فرهنگ نظام). - بحر زخار، دریای پر. (از تاج العروس) : هر دو چون کوه و گنج خانه علم هر دو بحر از درون ولی زخار. خاقانی. آب آن نهر زخار از خون آن کفار جرار گلگون و آن رود خانه خونخوار با آن غزارت، از حکم طهارت بیرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 355)
نعره زننده و شور و بانگ کننده، چه لفظ زخ در فارسی بمعنی شور و بانگ آمده است پس در این صورت زخار کلمه ای است مرکب از لفظ زخ و کلمه ’ار’. (از غیاث اللغات از مؤید الفضلاء) (آنندراج)
نعره زننده و شور و بانگ کننده، چه لفظ زخ در فارسی بمعنی شور و بانگ آمده است پس در این صورت زخار کلمه ای است مرکب از لفظ زخ و کلمه ’َار’. (از غیاث اللغات از مؤید الفضلاء) (آنندراج)
آسان و استوار شدن کار. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه). روان گردیدن کار و آسان و راست و درست شدن و پاییدن. (آنندراج). آسانی و استواری کار، و بدین معنی است زجاء در حدیث: ’لاتزجو صلاه لایقراءبفاتحه الکتاب’، یعنی استوار و درست نمیشود نماز بدون خواندن سورۀ فاتحه. (از تاج العروس). روانی کار. (ناظم الاطباء). روانی کار: زجا الامر، روان گردید کار و آسان و راست و درست شد و پایید. و بدین معنی است: عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجوا. زجاء، زجوو زجوّ، مصدر است. (از منتهی الارب). زجا الامر زجواً بفتح اول و زجو بر وزن سمو و زجاء، یعنی آسان شد کار و راست شد. (از ترجمه قاموس). تیسر و استقامت. (از لسان العرب) ، به آسانی گرد آمدن خراج. (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (آنندراج). زجاء خراج، آسان شدن گردآوری خراج. و در اساس آمده: زجاالخراج، یعنی آسان شد گردآوری و رسانیدن خراج به صاحب آن. (از تاج العروس). زجاء مصدر زجا الخراج، هرگاه آسان گردآوری شود. (المصادر). راغب فعل ’زجاء’ را بمعنی انسیاق، درستی، استقامت آورد، سپس گوید: به استعارت از همین معنی گویند: زجا الخراج، و خراج زاج. (از مفردات). به آسانی گرد آمدن خراج، و این خراج رازاج گویند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 13 و کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147 شود، نفاذ در کار را گویند: هو ازجی منه بالامر، یعنی دارای نفاذ سخت تر و شدیدتر است. (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از متن اللغه). هو ازجی به منه، یعنی او رساتر است در آن از او. (از منتهی الارب). زجاء گذرایی در حکمست. و هو ازجی منه بر افعل تفضیل، یعنی سخت تر است. گذرایی حکم و فرمان او. (شرح قاموس). زجاء نفاذ در کار است، و از زجاءبدین معنی است ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لانرجو’، یعنی بخش اندک که به ما برسد بهتر است از عطایی بسیار که امید به حصول آن نداریم. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). زجاء نفاذ است در کار... گویند ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجو’ (صراح) (صحاح) ، منقطع گردیدن خنده کسی. (از المنجد) (آنندراج). گویند ’ضحک حتی زجی’، یعنی آنقدر خندید تا خندۀ او پایان یافت. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ فلان. (ناظم الاطباء). زجا فلان، یعنی بریده شد خندۀ فلان. (ترجمه قاموس). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ او. (از منتهی الارب) ، رواج. رایج شدن. رواج یافتن. (از المعجم الوسیط). در حدیث است: لاتزجو صلوه لایقراء فیها بفاتحه الکتاب. فعل تزجو در این حدیث از زجا الشی ٔ است بمعنی رواج یافت و به آسانی فراهم گردید. و معنی آن است که صلوه بدون خواندن فاتحه الکتاب مجزی نیست. (از نهایۀ ابن اثیر) (از لسان العرب) ، زیادی: زجا المال، یعنی زیاد شد مال. (از کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 103). زیادی خراج. (از کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147)
آسان و استوار شدن کار. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه). روان گردیدن کار و آسان و راست و درست شدن و پاییدن. (آنندراج). آسانی و استواری کار، و بدین معنی است زجاء در حدیث: ’لاتزجو صلاه لایقراءبفاتحه الکتاب’، یعنی استوار و درست نمیشود نماز بدون خواندن سورۀ فاتحه. (از تاج العروس). روانی کار. (ناظم الاطباء). روانی کار: زجا الامر، روان گردید کار و آسان و راست و درست شد و پایید. و بدین معنی است: عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجوا. زجاء، زَجْوو زُجُوّ، مصدر است. (از منتهی الارب). زجا الامر زجواً بفتح اول و زجو بر وزن سمو و زجاء، یعنی آسان شد کار و راست شد. (از ترجمه قاموس). تیسر و استقامت. (از لسان العرب) ، به آسانی گرد آمدن خراج. (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (آنندراج). زجاء خراج، آسان شدن گردآوری خراج. و در اساس آمده: زجاالخراج، یعنی آسان شد گردآوری و رسانیدن خراج به صاحب آن. (از تاج العروس). زجاء مصدر زجا الخراج، هرگاه آسان گردآوری شود. (المصادر). راغب فعل ’زجاء’ را بمعنی انسیاق، درستی، استقامت آورد، سپس گوید: به استعارت از همین معنی گویند: زجا الخراج، و خراج زاج. (از مفردات). به آسانی گرد آمدن خراج، و این خراج رازاج گویند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 13 و کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147 شود، نفاذ در کار را گویند: هو ازجی منه بالامر، یعنی دارای نفاذ سخت تر و شدیدتر است. (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از متن اللغه). هو ازجی به منه، یعنی او رساتر است در آن از او. (از منتهی الارب). زجاء گذرایی در حکمست. و هو ازجی منه بر افعل تفضیل، یعنی سخت تر است. گذرایی حکم و فرمان او. (شرح قاموس). زجاء نفاذ در کار است، و از زجاءبدین معنی است ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لانرجو’، یعنی بخش اندک که به ما برسد بهتر است از عطایی بسیار که امید به حصول آن نداریم. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). زجاء نفاذ است در کار... گویند ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجو’ (صراح) (صحاح) ، منقطع گردیدن خنده کسی. (از المنجد) (آنندراج). گویند ’ضحک حتی زجی’، یعنی آنقدر خندید تا خندۀ او پایان یافت. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ فلان. (ناظم الاطباء). زجا فلان، یعنی بریده شد خندۀ فلان. (ترجمه قاموس). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ او. (از منتهی الارب) ، رواج. رایج شدن. رواج یافتن. (از المعجم الوسیط). در حدیث است: لاتزجو صلوه لایقراء فیها بفاتحه الکتاب. فعل تزجو در این حدیث از زجا الشی ٔ است بمعنی رواج یافت و به آسانی فراهم گردید. و معنی آن است که صلوه بدون خواندن فاتحه الکتاب مجزی نیست. (از نهایۀ ابن اثیر) (از لسان العرب) ، زیادی: زجا المال، یعنی زیاد شد مال. (از کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 103). زیادی خراج. (از کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147)
زدن، دادن و یا زودتر دادن: زکاه الفاً، داد او را هزار یا زودتر داد نقد او را، پناه گرفتن به سوی کسی و تکیه کردن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انداختن ناقه، بچه را در پای خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انداختن ماده شتر، بچۀ خود را در زیر پای خود. (ناظم الاطباء)
زدن، دادن و یا زودتر دادن: زکاه الفاً، داد او را هزار یا زودتر داد نقد او را، پناه گرفتن به سوی کسی و تکیه کردن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انداختن ناقه، بچه را در پای خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انداختن ماده شتر، بچۀ خود را در زیر پای خود. (ناظم الاطباء)
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند