جدول جو
جدول جو

معنی زجاجین - جستجوی لغت در جدول جو

زجاجین
(زَجْ جا)
جمع واژۀ زجاج در حالت نصب یا جر. شیشه گران. بلورسازان: هذا بذاته ینسبک... او فی اتون الزجاجین. (الجماهر ص 225). رجوع به زجاج و زجاجون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای شفاف شبیه ژلاتین که در حفرۀ درونی کرۀ چشم بین عدسی و شبکیه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاجین
تصویر معاجین
معجون ها، مخلوطی از چند دارو که با هم آمیخته باشند، سرشته ها، آمیخته شده ها، جمع واژۀ معجون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانین
تصویر مجانین
مجنون ها، دیوانگان، جمع واژۀ مجنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
شیشه ای، بلوری
فرهنگ فارسی عمید
(زَجْ جا جی ی)
ابوشجاع، از قریۀ زجاجۀ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکر بن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ لی ی)
عبدالله بن عبدالرحمان بن عبدالله ، مکنی به ابوبکر، از محلۀ زجاجلۀ قرطبه، وزیر الحکم المستنصر. مردی اهل فضل و ادب، حکیم و نکوکار و از عباد بود و مردم همگی در ستایش او همسخن بودند. وی در 375 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ معروف به زجاجله دفن شد. (از معجم البلدان). رجوع به زجاجله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اجّار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اجّانه
لغت نامه دهخدا
(اَ یَیْ)
موضعی است که یکی ازایّام عرب در آنجا روی داده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان درجزین بخش شهرستان همدان. دارای 271 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا جی یَ)
یکی از نقاط شهر واسط نزدیک ماوردان. رجوع به تاریخ ابن اثیر ج 7 ص 135شود. و از صفحۀ 125همان مجلد چنین برآید که میان اهواز و بصره بوده است
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
عبدالرحمان بن اسحاق، مکنی به ابوالقاسم، صاحب ’الجمل’، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است. (از منتهی الارب). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی، صاحب ’جمل’، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمد بن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت. از محمد بن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکر بن درید و ابوعبدالله نفطویه و ابوبکر بن انباری نقل حدیث کند. احمد بن محمد بن سلامۀ دمشقی و ابومحمد بن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هجری قمری / 949 میلادی) ، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریۀ شام بدرود گفت. او راست: ’الجمل الکبری’ و ’الایضاح الکافی’ در نحو، ’الزاهر’ در لغت و نیز ’شرح الف و لام مازنی’، ’شرح خطبۀ ادب الکاتب’، ’المخترع’ و ’امالی’. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیۀ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیه الوعاه ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیۀ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ابواسحاق زجاجی علاوه بر وفیات الاعیان و بغیه الوعاه به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانه الادب، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جی ی)
ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است. وی از مردم زجاجه (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
منسوب به زجاج بمعنی آبگینه، و مراد از آن آبگینه ساز باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی. از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232- 247هجری قمری) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانه الادب - از نامۀ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود
ابوالعباس نحوی. همزمان ابن الرومی، اخفش و قاسم بن عبید بوده است. رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود
فضل بن احمد بن محمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
منسوب به زجاج (شیشه، گوهر شفاف) ، آبگینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشندۀ شیشه. (منتخب اللغات). فروشندۀ آبگینه را زجاجی با ضم ’ز’ گویند. (از مصباح المنیر) ، از جنس زجاج. شیشه ای. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). از جنس شیشه ساخته شده، مانند شیشه، شفاف. غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). آبگینه گین:قصر زجاجی، عمارت بلور. (ناظم الاطباء) :
یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر
پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه.
منوچهری.
بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گلودرد آفاق را از غبار
لعابی زجاجی دهد روزگار.
نظامی.
رجوع به زجاجیه شود، یکی از هفت پردۀ چشم. (شرفنامۀ منیری) :
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
- بلغم زجاجی، بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- پردۀ زجاجی، یکی از پرده های چشم است. رجوع به ’پرده’ شود.
- جسم زجاجی، پردۀ هفتم چشم است. مادۀ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کرۀ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی، زجاجیه، پرده و چشم شود.
- رطوبت زجاجی، که آنرا زجاجهالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیدۀ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشرۀ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم) و نیز زجاج، زجاجی، پرده، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود.
- زجاجی وش، آبگینه گین. مانند شیشه:
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کسان هم خوش است.
نظامی.
- ، (بمجاز) ابر سیاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- ، (بمجاز) شب تاریک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- ، (بمجاز) آسمان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- شریان زجاجی، از شریانهای کرۀ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه) وارد میشوند و دائرۀ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود.
- غشاء زجاجی، فالب آنرا کشف کرده است. این غشاء (پرده) ورقۀداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقۀ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده. سطح خارجی غشاء زجاجی املس، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقۀ زین و جلیدیه است. از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیدۀ دمور، پتی، زین، ساپی، برین وهانور است، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730).
- مجرای زجاجی، مجرای مخصوصی که بعقیدۀ کلوله، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729).
- نقاب زجاجی، کنایت از پردۀ زجاجی چشم، زجاجیه، طبقۀ زجاجی:
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
رجوع به زجاج، زجاجی، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
جمع واژۀ حجاج
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اجّانه و انجانه و ایجانه
لغت نامه دهخدا
(زُ جی یَ)
نام مدرسه ای بحلب و آنرا ابوالربیع سلیمان بن عبدالجبار بن ارتق بناکرده است. محمد کردعلی در خطط الشام آرد: مدرسه زجاجیه را بدرالدوله سلیمان بن عبدالجبار صاحب حلب و بقولی عبدالرحمان بن عجمی برای اصحاب شافعی بنا کرده است. اما مردم حلب که بیشتر شیعی مذهب بودند با ساختمان این مدرسه مخالف بودند و لذا آنچه روزها از مدرسه مذکور ساخته میشد شبانه مردم آنرا ویران میساختند. بالاخره پس از چندی ساخته و تمام شد اما اکنون از آن مدرسه اثری نیست و بجای آن خانه کرده اند و بنابه نوشتۀ اعلام النبلاء دور نیست مدرسه زجاجیه در محلۀ جلوم واقع بوده است. (از خطط الشام ج 5 ص 104 و 105)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ دَ)
مصدر جعلی است از زجاج و ’یّت’ مصدری بمعنی زجاجی بودن، شیشه ای بودن، شفاف بودن چون شیشه و آبگینه گون بودن. شفافیت
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
جمع واژۀ زجّاج، بمعنی آبگینه گر و آبگینه فروش. (از مهذب الاسماء). رجوع به زجّاج شود
لغت نامه دهخدا
محله ای و مقبره ای به قرطبه (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ جی ی)
یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ، زجاحی، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجاجیر
تصویر عجاجیر
گروهه خازه (گلوله خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجنون، دیوانگان جمع مجنون دیوانگان: بهلول را از مجانین عقلا محسوب دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
آبگینه ای شیشه ای، شیشه فروش منسوب به زجاج شیشه یی آبگینه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجین
تصویر مناجین
جمع منجون، دو لاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناجیر
تصویر زناجیر
جمع زنجیر، از پارسی زنجیرها
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای شفاف شبیه به ژلاتین که در حفره درونی کره چشم بین عدسی و شبکیه جای دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاجین
تصویر معاجین
جمع معجون، بر سرشتگان جمع معجون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانین
تصویر مجانین
((مَ))
جمع مجنون، دیوانگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
((زُ))
منسوب به زجاج، شیشه ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجاجیه
تصویر زجاجیه
((زُ یِّ))
مایع ژلاتین مانندی که بین عدسی و شبکیه قرار دارد
فرهنگ فارسی معین