جدول جو
جدول جو

معنی زبرجد - جستجوی لغت در جدول جو

زبرجد
نوعی سنگ قیمتی به رنگ زرد یا سبز که در جواهرسازی به کار می رود، یاقوت زرد
تصویری از زبرجد
تصویر زبرجد
فرهنگ فارسی عمید
زبرجد
(زَ بَ جَ)
نوعی زمرد باشد و آن از جملۀ جواهرات و طبیعتش سرد و خشک است در دوم. (برهان قاطع). سنگی است گرانبها. فارسی آن نیز زبرجد است. (از تفسیر الالفاظ الدخیله فی اللغه العربیه). زبرجد کلمه ای است سامی مشتق از زبرج یا زبرقه و آن سنگی است سرخ که بزردی زند و اصل آن: ’برق’ است و زاء زاید است و لغت دیگر زبرجد، زبردج است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از حاشیۀ نخب الجواهر ص 53، 54).
بیرونی آرد: زمرد و زبرجد دو نامند مترادف برای یک معنی، تنها امتیازی که زبرجد دارد خوبی و کمیابی است. (از الجماهر ص 160). سنگی است که اهل فارس زمرد خوانند. (الفاظ الادویه). آنرا زمرد نیز گویند و آن گوهری است سبزوام (فام) و بهترین انواع آن است که سبزی وی سبزتر باشد و آبدار وصافی بود و زود شکسته شود و طاقت آتش ندارد و گفته اند قیمت قطعۀ یکدرم او پنجاه دینار است و پنج درم بهزار دینار بود و خواص وی بسیار است. (مؤید الفضلاء بنقل از طب حقائق الاشیاء). گوهری است سبز مایل بزردی و معدن آن زمین مصر و شام است. و آن نزدیک فارابی واکثر حکما معرب زمرد است نه جنس علیحده و بعضی برآنند که زبرجد غیر زمرد است. (منتهی الارب). در مجلۀ انجمن پادشاهی زبان قاهره بنقل از فرهنگ عربی ’بندلی جوزی’ استاد دانشگاه باکو آمده: زبرجد نام سنگی است گرانبها از کلمه سماراگد یونانی تحریف و بواسطۀ سریانی وارد لغت عربی گردیده است. (مجلۀ مجمع لغت عربی جزء3 ص 342). زبرجد از انواع زمرد یا خود زمرد است. (متن اللغه). سنگی است که از انواع جواهر است و مشهورترین آن سبز است. (فرهنگ نظام). نوعی از زمرد. (ناظم الاطباء). زبرجد جوهری است و آن سنگی است سبز، دافع صرع و کلال چشم است. (ازدهار). نوعی از زمرد (از برهان). و در منتخب نوشته که جوهری است سبزرنگ بزردی مایل و این چیزی است علیحده از زمرد و نیز صاحب منتخب نوشته که صاحب صحاح و قاموس زمرد بزبرجد تفسیر کرده اند. (غیاث اللغات). صاحب مخزن الادویه گفت: ارسطو زبرجد و زمرد را از یک معدن میداند و در معدن طلا تکون مییابد از مقابلۀ زحل با قمر، نزد مقابلۀ شمس، و الوان میباشد: سبز صاف کم رنگ را مصری، و زرد مایل به سبزی را قبرسی، و زرد مایل بسرخی را هندی گویند و این زبون ترین همه است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب دیوان گوید زبرجد اعراب (عربی شدۀ) زمرد است. و جوهری گوید زبرجد معرب است. (یعنی معرب زمرد است). اما آنچه از عبارت کشاف و قاضی بدست می آید آن است که این دو یک جنس نیستند، سعدالدین در حاشیۀ کشاف گوید: زمرد جز زبرجد است و گوهریان همه این را میدانند. نصیرالدین گوید: حقیقت این دو مختلف است، زمرد از گوهرهاست و زبرجد شاخ ثعبان است. در (دفع اثر) سموم قاتله و گزیدن حشرات سودمند است و نگاه کردن به او کلال چشم را میزادید. (از بحر الجواهر). اسم سنگ گرانبهای سبزی است که مخصوصاً در هندوستان یافت میشود. و سنگ دهمین سینه بند رئیس کهنه بود. (قاموس کتاب مقدس). در موسوعۀ عربی آمده: زبرجد نوعی است از زمرد که رنگ آن سبز تیره است. (الموسوعه العربیه ذیل زمرد). شهمردان آرد: زبرجد و زمرد هر دو یکی است لیکن دو نام دارد. بودن و تکوین او مانند یاقوت است. اما سبزی رنگ از آن است که جای او معدن مس است، از زنگار او سبز گردد و چون دهنیه با آن بنهند زیان باز دهد و رنگش تیره گرداند. مار افعی چون زمرد خالص بیند چشمش بیرون آید. و منفعت او از بهر زهر قاتل است و گزیدن هوام چون مقدار هشت...؟ بخورند هرکه پیوست و رو نگرد تیره چشم ببرد و روشنائی بیفزاید. زبرجد پیوسته با خویشتن داشتن از صرع ایمنی دهد. خاصه علت کودکان را نیک باشد. و هر که دارد، خواب ترسناک نبیند، خاصه چون باختیار بیوشد قمر با آفتاب در برج میزان بموافقت. (نزهت نامۀ علائی نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مجلس شورای ملی برگ 99). در جهان نامه آمده: جوهری است سبز همچنین زمرد. بعضی گویند: زمرد و زبرجد هر دو یکی باشد. اما نه چنان است، که زبرجد خود جوهری دیگر است و کان او به مصر باشد، جنوبی نیل در کوههایی پشت بیابان مغرب دارد و در وی عمارت نیست. و آنرا ’الواحات’ خوانند... و این جوهر را کانی دیگر نیست در عالم بیرون آن. (جهان نامه چ گراوری مسکو مصحح برشچفسکی برگ 22). مؤلف مخزن الادویه آرد: ارسطاطالیس زمرد و زبرجد هر دو را از یک معدن میداند ودر معدن طلا تکون مییابد از مقابلۀ زحل با قمر و مقابلۀ شمس. و الوان میباشد: سبز صاف کم رنگ او را مصری و زرد مایل بسبزی را قبرسی، و زرد مایل بسرخی را هندی نامند و این زبون ترین همه است. طبیعت آن: در سوم سرد و خشک و انطاکی در چهارم دانسته. افعال و خواص آن: در همه افعال مانند زمرد است و جالی و مفرح و قاطع نزف الدم و رافع عسرالبول و مفتت حصاه. و جهت تقویت باصره و رفع جذام بهترین ادویه است و هر روز نیمدرم آنرا بخورند، و تعلیق آن جهت صرع و عسر ولادت نافع و مسقط باه. مصلح آن: عسل. مقدار شربت آن: نیم مثقال. بدل آن: زمرد است و چون صورت مرکبی در حین بودن قمر در حوت بر آن نقش کنند باعث فرح و ازالۀ هم و تسهیل ولادت است و چون در طالع سرطان بر آن صورت ماهی نقش کنند و در رصاص پیچیده در دام ماهی نصب کنند ماهیان از قعر دریا بدام آیند و گویند آشامیدن شراب در پیالۀ زبرجد مست نمیگرداند. (مخزن الادویه). قلقشندی آرد: زبرجد سنگی است سبز که در معدن زمرد بوجود می آید. از این رو بسیاری مردمان آنرا نوعی از زمرد میدانند... تیفاسی گوید: در این عصر زبرجد در معدن زمرد بوجود نمی آید تنها نگین هایی از آن در دست مردم است که از آثار باستان است و از حفریات اسکندریه بدست آمده، من خود در دست مردی نگینی از زبرجد دیدم که بگفتۀ آن مرد از حفریات اسکندریه بدست آمده بوده است. وزن (نگین) زبرجد یک درهم است و از زیبایی و روشنی و لطفی که دارد چشم از آن نتوان برداشت. نیکوترین انواع زبرجد آن است که رنگ سبزی معتدل داشته رقیق و شفاف و خوش آب باشد بطوری که نگاه بسرعت در آن نفوذ کند یک درجه پائین تر از آن، زبرجد سبز روشن و فاقد خواص زمرد است جز آنکه چشم را جلا می بخشد و بهای خالص آن یک دینار و نصف درهم است. (از صبح الاعشی ص 16). بستانی آرد: زبرجد که به فرانسوی کریزولیت یا بریل نام دارد. بگفتۀ ارسطاطالیس و دیگر قدماء سنگی است که با زمرد یک جنس است و فرقی میان آن دو نیست جز رنگین بودن زبرجد. اما کریزولیت خودنامی است مشترک میان چند نوع سنگ گرانبها. کریزولیت که در دواخانه هاست و قدما آنرا طوپاز میخواندند دارای رنگی زرد است مانند زر و این همان طوپاز واقعی است که از فسفات متبلور آهک بدست می آید. زبرجد برنگهای فراوانی است و مشهورترین رنگهای زبرجد، سبز روشن است مانند رنگ آب دریا اما اندکی به زردی میزند، شفاف و بشکل منشورهای مسدس بلور و دارای یک رأس دو ضلعی است. گاه نیز قطعات زبرجد مانند زمرد استوانه ای شکل است، این سنگ خیلی سخت نیست و در برزیل، سیبری، مصر و برخی از جزایر بحر احمر بدست می آید. (از دائره المعارف بستانی) :
بر این کوه ما نیز نخجیر هست
بجام زبرجد می و شیر هست.
فردوسی.
زبرجد یکی جام بودش بگنج
همان در ناسفته هفتاد و پنج.
فردوسی.
زبرجد بیاورد و گنج و گهر
چنین گفت ای مهتر دادگر.
فردوسی.
کنون هر ساعتی در باغ قومی عاشقان بینی
زبرجدشان بزیر پای و مرواریدشان ازبر.
معزی.
اگر بمدح تو چون عسجدی شود مادح
وگر دوات زبرجد شود قلم عسجد.
سوزنی.
از نصاب لفظ تو هر شب فلک یابد زکوه
زان بمروارید ترصیع زبرجد میکنند.
اثیرالدین اخسیکتی.
زبرجد بخروار و مینا بمن
ورقهای زر، درعهای سفن.
نظامی.
- زبرجد فشاندن، زبرجد نثار کردن:
پرستندگان تو با خواهران
زبرجد فشانند با زعفران.
فردوسی.
بشاهی برو آفرین خواندند
زبرجد بتاجش برافشاندند.
فردوسی.
بتاجش زبرجد برافشاندند
همی نام کرمان شهش خواندند.
فردوسی.
، در برخی از اشعار، استعاره برای اشیاء سبز مانند سبزه و غیره است:
بهر شاخ بر، مرغی از رنگ رنگ
زبر جد بمنقار و بسّد بچنگ.
(گرشاسب نامه ص 149).
زبرجد کند کبک در کوه بالین
پرندین کند گور بر دشت بستر.
ناصرخسرو.
، گوهری سبز مایل بزردی که به فارسی بسراق گویند. (ناظم الاطباء) ، لعل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
زبرجد
(زَ بَ جَ)
قیس بن حسان. اززیبایی که داشت زبرجد لقب یافت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زبرجد
نوعی زمرد باشد و آن از جمله جواهرات و طبیعتش سرد خشک است
تصویری از زبرجد
تصویر زبرجد
فرهنگ لغت هوشیار
زبرجد
((زَ بَ جَ))
سنگی است قیمتی که در جواهرسازی مورد استفاده قرار می گیرد که مهم ترین آن به رنگ سبز می باشد
فرهنگ فارسی معین
زبرجد
زبرجد در خواب، دلیل برخیر و منفعت کند، اگر بیند زبرجد از وی ضایع گشت، دلیل که مالش نقصان یابد. محمد بن سیرین
دیدن زبرجد بر سه و جه است، اول: خرمی. دوم: منفعت. سوم: مال.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیرجد
تصویر زیرجد
(دخترانه)
نام سنگی قیمتی به رنگ سبز مایل به زرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زبرجدفام
تصویر زبرجدفام
زبرجدرنگ، زبرجدگون، به رنگ زبرجد، سبز رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرجدنشان
تصویر زبرجدنشان
هرچه که بر آن نگینی از زبرجد نشانده شده باشد، زبرجدنگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرجدین
تصویر زبرجدین
زبرجدی، رنگ سبز مایل به زرد، به رنگ زبرجد، دارای چنین رنگی، آراسته به زبرجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرجدنگار
تصویر زبرجدنگار
زبرجدنشان، هر چیزی که با نگین های زبرجد زینت داده شده باشد، مرصع به زبرجد، آراسته به زبرجد، برای مثال همان تخت و هم طوق و هم گوشوار / همان تاج زرین زبرجد نگار (فردوسی - ۲/۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبردج
تصویر زبردج
زبرجد، نوعی سنگ قیمتی به رنگ زرد یا سبز که در جواهرسازی به کار می رود، یاقوت زرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواق زبرجد
تصویر رواق زبرجد
کنایه از آسمان، کلّۀ خضرا، خرگاه سبز، تشت غربالی، چرخ گردان، رواق چرخ، چرخ آبنوس، طاق مقرنس، چتر آبگون، چرخ دوّار، طارم نیلگون، طاق خضرا، چرخ کبود، چرخ مقوّس، خرگاه گردان، چرخ روان، قبّه خضرا، طاق کحلی، طارم اطلس، طاق فیروزه، طاق نیلوفری، دریای اخضر، رواق کبود، چرخ اخضر، طارم اخضر، چرخ نیلوفری، چرخ دولابی، چرخ نیلوفری، چرخ خضرا، طاس نگون، طاق مینا، طاق ازرق، چرخ بلند، قلزم نگون، طاس افلاک، خرگاه مینا، گنبد طارونی، چرخ روان، رواق فلک، چرخ گردان، چرخ مینا، پردۀ نیلگون، چرخ آبنوس، گنبد کبود، طاق لاجوردی، سقف مینا، کلّۀ نیلوفری، چتر مینا، چرخ چنبری، چرخ مقوّس، چرخ خضرا، سقف لاجورد، چرخ دولابی، گنبد لاجوردی، چرخ مینا، طارم فیروزه، چرخ بلند، چرخ چنبری، چادر لاجوردی، رواق نیلگون، چرخ دوّار، چرخ کبود، چتر کحلی، چرخ اخضر، طاس آبگون، طاق طارم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرجدی
تصویر زبرجدی
رنگ سبز مایل به زرد، به رنگ زبرجد، دارای چنین رنگی، آراسته به زبرجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرجدگون
تصویر زبرجدگون
مانند زبرجد، به رنگ زبرجد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ جَ سُ)
یعنی سبزسم. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ)
زبرجدرنگ. زبرجدگون. دارای رنگی شبیه به رنگ زبرجد. زبرجدی. زبرجدین
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ رَ)
برنگ زبرجد. زبرجدگون. زبرجدفام. زبرجدی. زبرجدین
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ)
مانند زبرجد. زبرجدی رنگ. زبرجدفام:
یا همچو زبرجدگون. یکرشتۀ سوزن
اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار.
منوچهری (دیوان ص 37)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ نِ)
مرصع به زبرجد. انگشتری یا دستبند و مانند آن که نگین هایی از زبرجد در آن کار گذارده باشند. زبرجدنگار. رجوع به ’زبرجدنگار’ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ دِ هَِ)
زبرجد زرد مایل به سرخی را هندی گویند. و این زبون ترین همه انواع زبرجد است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مخزن الادویه و ’زبرجد’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ نِ)
مرصع به زبرجد. انگشتری، یا دست بند و جز آن که بر آن نگین زبرجد نشانده باشند. زبرجد نشان:
یکی تخت زرین و کرسی چهار
سه نعلین زرین زبرجدنگار.
فردوسی.
هم از طوق و هم تخت و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجدنگار.
فردوسی.
یکی طوق زرین زبرجدنگار
چهل پاره و سی و شش گوشوار.
فردوسی.
بساطش سراسر زبرجدنگار
همه شفشۀ زر بدو پود و تار.
(گرشاسب نامه ص 319)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ)
منسوب به زبرجد، برنگ زبرجد. مانند زبرجد، مرصع به زبرجد. پیراسته به زبرجد. زبرجد نشان. زبرجدنگار
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ دِ مِ)
زبرجد سبز صاف کم رنگ را مصری گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مخزن الادویه و زبرجد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ دِ قِ رِ)
زبرجد زرد مایل به سبز را قبرسی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به مخزن الادویه و ’زبرجد’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ جُ)
نوعی از گلیم سطبر. (منتهی الارب). نوعی از گلیم ستبر. (ناظم الاطباء). پوششی است از پشم قرمزو گفته اندکسائی است راه راه و ضخیم که برای خیمه و جز آن صلاحیت دارد. (اقرب الموارد). ج، براجد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
آرایش ازنگار و جواهر و جز آن: زبرج. مزبرج، مزین. (منتهی الارب). زینت و آرایش از قماش و جواهر. (غیاث اللغات). آرایش. (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). زینت از وشی یا گوهر و مانند آن. (اقرب الموارد). زینت، از وشی یاگوهر و مانند آن. و این سخن از جوهری است. (تاج العروس). زینت از وشی و جز آن. (متن اللغه). آرایش از نگار و جواهر و جز آن. (ناظم الاطباء) ، زبرج دنیا زینت دنیا است. (از دهار). زبرج دنیا در فریب و آرایش دنیا است: در حدیث از علی (ع) آمده: دنیادر چشمان ایشان جلوه کرده و ’زبرج دنیا’ آنان را فریفته. (از تاج العروس) ، زینت سلاح. (دهار) (تاج العروس) (متن اللغه تألیف احمدرضا) ، نگار. (دهار). نقش و نگار. (تاج العروس). نقش. (متن اللغه) ، زبرج از هرچیز. (نوع) نیکوی آن چیز است. و هر چیز نیکویی را زبرج گویند. (از تاج العروس). هرچیز نیکو. (متن اللغه) (ذیل اقرب الموارد) ، زر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (قاموس) (متن اللغه). زبرج در این شعر بمعنی طلا است:
ایغلی لدماغ به کغلی الزبرج. (از تاج العروس).
زر و طلا. (ناظم الاطباء) ، ابر تنک با اندکی سرخی. (منتهی الارب). ابرتنک بی آب. (دهار). ابر تنک. (مهذب الاسماء). ابر رفیق سرخ رنگ. ج، زبارج. (قاموس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). این سخن فراء است و برخی گفته اند ابر آمیخته بسرخی و سیاهی است و نیز گفته اند: ابری تنک است که باد آنرا میروبد. و برخی گویند زبرج ابرسرخ است و بدین معنی است ’سحاب مزبرج’. ارموی قول نخست را صواب داند و گوید: آن ابر را احتمال باران میرود اما ابر تنگ باران ندارد. (تاج العروس). در امالی قالی آمده: زبرج بگفتۀ اصمعی ابری است که با باد متفرق میگردد. ابن درید گوید: چنین ابری را زبرج نخوانند مگر آنکه سرخی داشته باشد. (از المزهرسیوطی چ 4 ج 1 ص 428). ابر تنک با اندک سرخی. (ناظم الاطباء). زبرج مزبرج ابر آراسته به سرخی است. عجاج گوید: ’سفر الشمال الزبرج المزبرجا’، یعنی همانگونه که باد شمال ابرتنک زینت یافته از سرخی را میروبد. (اقرب الموارد). و در صحاح است که زبرج مزبرج، یعنی (ابر) زینت شده. (تاج العروس) ، زبرج در مفردات ابن بیطار، از الوان زرنیخ آمده. ابن بیطار گوید: زرنیخ راالوان بسیار است از آن جمله است: اصفر، احمر، زبرج و اخضر. (مفردات ابن بیطار جزء2 ص 160)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آراستن. رجوع به آراستن در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ دَ)
لغتی است در زبرجد. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین از حاشیۀ بحر الجواهر) (قاموس). زبردج مقلوب زبرجد است. (متن اللغه احمدرضا). زبردج زبرجد است. (اقرب الموارد). زبرجدو زبردج زمرد است. (لسان العرب). صریح عبارت قاموس آن است که زبردج نیز لغتی مشهور در زبرجد است و نه چنین است. ابن جنی در خصائص گوید: زبردج مقلوب زبرجد، تنها در ضرورت شعر و در قافیه آمده، و این از آن روست که عرب خماسی را مقلوب نیارد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ دَ)
واحد زبرجد. (مقدمه الادب)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ جَ)
در عراق عجم، شهری کوچک است و هوای بد دارد و آبش ناگوارنده، حاصلش انگور بسیار. (نزهه القلوب چ اروپا ص 70)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبرج
تصویر زبرج
زرینه، زیور آرایه، ابر اندک سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است قیمتی که ترکیبش عبارت است از سیلیکات طبیعی منیزیم و آهن و جز سنگهای خانواده پریدو است وزنش مخصوصش بین 3، 3 تا 4، 3 متغیر است و سنخیتش بین 5، 6 تا 7 میباشد و دارای شفافیت و جلای شیشه و رنگش سبز مایل بزرد (سبز زیتونی) است بسداق جمع زبارج یا زبرجد هندی یاقوت زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبردج
تصویر زبردج
پارسی تازی گشته زبر جد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرجدی
تصویر زبرجدی
زاغرویین زبر جدین منسوب به زبرجد: از زبرجد زبرجدی
فرهنگ لغت هوشیار