مرصع به زبرجد. انگشتری، یا دست بند و جز آن که بر آن نگین زبرجد نشانده باشند. زبرجد نشان: یکی تخت زرین و کرسی چهار سه نعلین زرین زبرجدنگار. فردوسی. هم از طوق و هم تخت و هم گوشوار همان تاج زرین زبرجدنگار. فردوسی. یکی طوق زرین زبرجدنگار چهل پاره و سی و شش گوشوار. فردوسی. بساطش سراسر زبرجدنگار همه شفشۀ زر بدو پود و تار. (گرشاسب نامه ص 319)