جدول جو
جدول جو

معنی زبرجدنگار

زبرجدنگار
(زَ بَ جَ نِ)
مرصع به زبرجد. انگشتری، یا دست بند و جز آن که بر آن نگین زبرجد نشانده باشند. زبرجد نشان:
یکی تخت زرین و کرسی چهار
سه نعلین زرین زبرجدنگار.
فردوسی.
هم از طوق و هم تخت و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجدنگار.
فردوسی.
یکی طوق زرین زبرجدنگار
چهل پاره و سی و شش گوشوار.
فردوسی.
بساطش سراسر زبرجدنگار
همه شفشۀ زر بدو پود و تار.
(گرشاسب نامه ص 319)
لغت نامه دهخدا