زن بزرگ دوش وکتف. مؤنث ازبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (لسان العرب) ، زن موذی. از بر مذکر آن و بمعنی مرد موذی است. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ناقه ای که در سیر استوار باشد. (از متن اللغه)
زن بزرگ دوش وکتف. مؤنث ازبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (لسان العرب) ، زن موذی. از بر مذکر آن و بمعنی مرد موذی است. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ناقه ای که در سیر استوار باشد. (از متن اللغه)
جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب). نام بقعه ای است. (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیه الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب). نام بقعه ای است. (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیه الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
نام ام ولد سعد بن ابی وقاص است. بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن. طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت. ابوالمحجن که صحنۀ خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیان را تماشا میکرد از زبراءدرخواست کرد او را از بند رها کند تا بمیدان رود و سوگند یاد کرد که خود بزندان و بند باز گردد. زبراء در خواست و سوگند او را پذیرفت و بند از او برداشت واو را بر اسب سعد، (بلقاء) سوار کرد. ابوالمحجن بمیدان رفت و پی درپی حمله می کرد تا قتال (بنفع مسلمانان) پایان یافت و ابوالمحجن بسوگند خود وفا کرد، و بازگشت و خود پای در بند نهاد. اما سعد که اسب خویش را شناخته و سوار دلاور آن برایش ناشناس مانده بود، چون به نزد زبراء بازگشت و اسب خود را عرق کرده دید دریافت که کسی بر او سوار شده و از زبراء توضیح خواست. زبراء داستان را بازگفت. سعد را خوش آمد و ابوالمحجن را آزاد ساخت. (از طبری چ دخویه قسمت 1 ص 2355 و 2356). رجوع به ص 2261 آن کتاب و فتوح بلاذری و زبد شود داه احنف بن قیس. و در مثل است: قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبراء جاریۀ احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت: هاجت زبراء. (متن اللغه). میدانی آرد: احنف بن قیس را خدمتکاری کج خلق بود به نام زبراء و هرگاه در خشم میشد، احنف میگفت: ’قد هاجت زبراء’. از این پس، این سخن مثل گشت و هرگاه کسی از خشم بخروش آید گویند قد هاجت زبراء. (از مجمع الامثال). ابن قتیبه آرد: روزی بحر بن احنف، زبراء کنیزک پدر را زانیه خواند. زبراء گفت: اگر چنین بود، برای پدرت مانند تو فرزندی می آوردم. (از عیون الاخبار 1343 ج 2 ص 59) و طبری آرد: چون احنف بن قیس، عبس بن طلق را با 60 سوار برای مقابله با مالک بن مسمع مأمور ساخت، مردمی که در خانه او اجتماع کرده بودند و در این باره بدو اصرار میورزیدند، فریاد برآوردند: هاجت زبراء و زبراء کنیزکی بود احنف را و نام او را کنایت از احنف آوردند. (طبری چ دخویه قسمت 2 ص 452) مولاه بنی عدی است. (از تاج العروس) مولاه علی (ع) است. (از تاج العروس)
نام ام ولد سعد بن ابی وقاص است. بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن. طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت. ابوالمحجن که صحنۀ خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیان را تماشا میکرد از زبراءدرخواست کرد او را از بند رها کند تا بمیدان رود و سوگند یاد کرد که خود بزندان و بند باز گردد. زبراء در خواست و سوگند او را پذیرفت و بند از او برداشت واو را بر اسب سعد، (بلقاء) سوار کرد. ابوالمحجن بمیدان رفت و پی درپی حمله می کرد تا قتال (بنفع مسلمانان) پایان یافت و ابوالمحجن بسوگند خود وفا کرد، و بازگشت و خود پای در بند نهاد. اما سعد که اسب خویش را شناخته و سوار دلاور آن برایش ناشناس مانده بود، چون به نزد زبراء بازگشت و اسب خود را عرق کرده دید دریافت که کسی بر او سوار شده و از زبراء توضیح خواست. زبراء داستان را بازگفت. سعد را خوش آمد و ابوالمحجن را آزاد ساخت. (از طبری چ دخویه قسمت 1 ص 2355 و 2356). رجوع به ص 2261 آن کتاب و فتوح بلاذری و زبد شود داه احنف بن قیس. و در مثل است: قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبراء جاریۀ احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت: هاجت زبراء. (متن اللغه). میدانی آرد: احنف بن قیس را خدمتکاری کج خلق بود به نام زبراء و هرگاه در خشم میشد، احنف میگفت: ’قد هاجت زبراء’. از این پس، این سخن مثل گشت و هرگاه کسی از خشم بخروش آید گویند قد هاجت زبراء. (از مجمع الامثال). ابن قتیبه آرد: روزی بحر بن احنف، زبراء کنیزک پدر را زانیه خواند. زبراء گفت: اگر چنین بود، برای پدرت مانند تو فرزندی می آوردم. (از عیون الاخبار 1343 ج 2 ص 59) و طبری آرد: چون احنف بن قیس، عبس بن طلق را با 60 سوار برای مقابله با مالک بن مسمع مأمور ساخت، مردمی که در خانه او اجتماع کرده بودند و در این باره بدو اصرار میورزیدند، فریاد برآوردند: هاجت زبراء و زبراء کنیزکی بود احنف را و نام او را کنایت از احنف آوردند. (طبری چ دخویه قسمت 2 ص 452) مولاه بنی عدی است. (از تاج العروس) مولاه علی (ع) است. (از تاج العروس)
اسب قیس بن زهیر. (منتهی الارب) ، اسب قدامه بن مصار. (منتهی الارب) ، اسب حمل بن بدر. (منتهی الارب). - یوم داحس و الغبراء، و هو لعبس علی فزاره و ذبیان و بقیت الحرب مده مدیده بسبب هذین الفرسین و قصتهما مشهوره. (مجمع الامثال ص 764). مؤلف عقدالفرید آرد: ابوعبیده گوید: جنگ داحس و غبراء بین طایفۀ عبس و ذبیان فرزندان بغیض بن ریت بن غطفان واقع شده و سبب تهییج آن این است که قیس بن زهیر و حمل بن بدر با هم شرطبندی کردند که داحس و غبراء کدام را بر دیگری سبقت است. داحس اسب نری متعلق به قیس بن زهیر و غبراء مادیانی متعلق به حمل بن بدر است. شرط را بر صد شتر قرار دادند و غایت مسابقه را به مقدار صد پرتاب تیر و تمرین چهل شب قرار دادند. پس از چهل شب تمرین دو اسب را بمیدان آوردند. طرف دیگر میدان دره هایی قرار داشت پس حمل بن بدر (که مالک اسب ماده بود) جوانانی را در دره بکمین گذاشت، و قرار بر این شد که هر آنگاه که داحس بدانجا رسید و بر اسب دیگر سبقت داشته باشد راه را بر او سد کنند. عبیده گوید: پس اسبها را براه انداختند و آن دو حاضر شدند، ماده (غبراء) از نر (داحس) پیشی گرفت آنگاه حمل بن بدر گفت: یا قیس ! من مسابقه را بردم قیس جواب داد: رویداً یعدوان الجدد الی الوعث و ترشح اعطاف الفحل. ابوعبیده گوید: فلما اوغلا فی الجدد و خرجا الی الوعث برز داحس عن الغبراء. پس قیس گفت: جزی المذکیات غلاء. پس آن ضرب المثل گردید. چون که داحس مشرف بهدف و نزدیک به جوانان رسید، جوانان بر روی وی پریدند و او را از هدف بازداشتند. در این باره قیس بن زهیر گوید: و ما لا قیت من حمل بن بدر واخوته علی ذات الاضاد هم فخروا علی بغیر فخر و ردوا دون غایته جوادی. جنگ و کینه مابین عبس و ذبیان دو پسر بغیض از اینجا در گرفت و مدت چهل سال بطول انجامید، در این مدت چهارپایان قوم را نتاج نبود. حذیفه بن بدر پسرش مالک را نزد قیس بن زهیر گسیل داشت تا از او حق سبق طلب کند. قیس چنین گفت: کلا لا مطلتک به، و نیزه را گرفت و بر شکم او فروکرد و تهیگاهش بدرید و بسوی پدر بازگشت. پس قوم او جمع شدند و دیۀ مالک را که صد شتر ماده بود با خود بردند برخی گویند ربیع بن زیاد العبسی این دیه را به تنهائی برد، و حذیفه آن را گرفت آنگاه مردم ساکن شدند. (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 صص 17-18)
اسب قیس بن زهیر. (منتهی الارب) ، اسب قدامه بن مصار. (منتهی الارب) ، اسب حمل بن بدر. (منتهی الارب). - یوم داحس و الغبراء، و هو لعبس علی فزاره و ذبیان و بقیت الحرب مده مدیده بسبب هذین الفرسین و قصتهما مشهوره. (مجمع الامثال ص 764). مؤلف عقدالفرید آرد: ابوعبیده گوید: جنگ داحس و غبراء بین طایفۀ عبس و ذُبیان فرزندان بغیض بن ریت بن غطفان واقع شده و سبب تهییج آن این است که قیس بن زهیر و حمل بن بدر با هم شرطبندی کردند که داحس و غبراء کدام را بر دیگری سبقت است. داحس اسب نری متعلق به قیس بن زهیر و غبراء مادیانی متعلق به حمل بن بدر است. شرط را بر صد شتر قرار دادند و غایت مسابقه را به مقدار صد پرتاب تیر و تمرین چهل شب قرار دادند. پس از چهل شب تمرین دو اسب را بمیدان آوردند. طرف دیگر میدان دره هایی قرار داشت پس حمل بن بدر (که مالک اسب ماده بود) جوانانی را در دره بکمین گذاشت، و قرار بر این شد که هر آنگاه که داحس بدانجا رسید و بر اسب دیگر سبقت داشته باشد راه را بر او سد کنند. عبیده گوید: پس اسبها را براه انداختند و آن دو حاضر شدند، ماده (غبراء) از نر (داحس) پیشی گرفت آنگاه حمل بن بدر گفت: یا قیس ! من مسابقه را بردم قیس جواب داد: رویداً یعدوان الجدد الی الوعث و ترشح اعطاف الفحل. ابوعبیده گوید: فلما اوغلا فی الجدد و خرجا الی الوعث برز داحس عن الغبراء. پس قیس گفت: جزی المذکیات غلاء. پس آن ضرب المثل گردید. چون که داحس مشرف بهدف و نزدیک به جوانان رسید، جوانان بر روی وی پریدند و او را از هدف بازداشتند. در این باره قیس بن زهیر گوید: و ما لا قیت مِن حمل بن بدر واخوته علی ذات الاضاد هم فخروا علی بغیر فخر و ردوا دون غایته جوادی. جنگ و کینه مابین عبس و ذبیان دو پسر بغیض از اینجا در گرفت و مدت چهل سال بطول انجامید، در این مدت چهارپایان قوم را نتاج نبود. حذیفه بن بدر پسرش مالک را نزد قیس بن زهیر گسیل داشت تا از او حق سبق طلب کند. قیس چنین گفت: کلا لا مطلتک به، و نیزه را گرفت و بر شکم او فروکرد و تهیگاهش بدرید و بسوی پدر بازگشت. پس قوم او جمع شدند و دیۀ مالک را که صد شتر ماده بود با خود بردند برخی گویند ربیع بن زیاد العبسی این دیه را به تنهائی برد، و حذیفه آن را گرفت آنگاه مردم ساکن شدند. (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 صص 17-18)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری در اندلس که عبدالرحمن سوم و جانشینان وی آنرا بنا کردند و آن در انقلاب بربر (1010 میلادی) خراب شد. (فرهنگ فارسی معین). سرایه ای است از عجائب ابنیۀ دنیا، آن را ابوالمظفر عبدالرحمن بن عبداﷲ، ملقب به ناصر یکی از ملوک اموی اندلس پی افکند، نزدیکی قرطبه (در اول سال 325 هجری قمری) و میان آن و قرطبه چهار میل و دو ثلث میل است. طول زهراء از شرق به غرب دوازده هزار و هفتصد ذراع... و عدد ستونهای آن چهار هزار و سیصد و دروازه های آن بیش از بیست و پنج است و ناصر جبایت بلاد را سه بخش می کرد ثلثی جنید را و ثلثی ذخیره را و ثلثی عمارت زهراء را و جبایت اندلس در این وقت 5480000 دینار بود بعلاوۀ 765000 دینار که از سوق و... عاید می شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). محلی است در اسپانیا در جوار قرطبه که به دستور عبدالرحمن سوم بنام محبوبۀ وی بسال 936 میلادی بنا شد. (یادداشت ایضاً) : و کرسیهما (ای عبدالرحمن الناصربن محمد بن عبداﷲ و ابنه، الحکم المستنصر) الزهراء. (نفح الطیب ج 1 ص 140). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیه و عیون الانباء و تمدن اسلام جرجی زیدان ج 5 ص 96 شود
شهری است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری در اندلس که عبدالرحمن سوم و جانشینان وی آنرا بنا کردند و آن در انقلاب بربر (1010 میلادی) خراب شد. (فرهنگ فارسی معین). سرایه ای است از عجائب ابنیۀ دنیا، آن را ابوالمظفر عبدالرحمن بن عبداﷲ، ملقب به ناصر یکی از ملوک اموی اندلس پی افکند، نزدیکی قرطبه (در اول سال 325 هجری قمری) و میان آن و قرطبه چهار میل و دو ثلث میل است. طول زهراء از شرق به غرب دوازده هزار و هفتصد ذراع... و عدد ستونهای آن چهار هزار و سیصد و دروازه های آن بیش از بیست و پنج است و ناصر جبایت بلاد را سه بخش می کرد ثلثی جنید را و ثلثی ذخیره را و ثلثی عمارت زهراء را و جبایت اندلس در این وقت 5480000 دینار بود بعلاوۀ 765000 دینار که از سوق و... عاید می شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). محلی است در اسپانیا در جوار قرطبه که به دستور عبدالرحمن سوم بنام محبوبۀ وی بسال 936 میلادی بنا شد. (یادداشت ایضاً) : و کرسیهما (ای عبدالرحمن الناصربن محمد بن عبداﷲ و ابنه، الحکم المستنصر) الزهراء. (نفح الطیب ج 1 ص 140). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیه و عیون الانباء و تمدن اسلام جرجی زیدان ج 5 ص 96 شود
توشه دان بزرگ. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از البستان) (از اقرب الموارد). ج، خبراوات، خباری ̍، خباری، خبار، اشتری که به زیادی شیر امتحان شده است. (از متن اللغه) ، زمینی که آب در آن جمع میشود. غدیر. آبگیر. (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، درخت زاری که در درون باغی باشد. و در آن تا ماههای گرم تابستان آب باقی بماند. (از متن اللغه) (معجم البلدان یاقوت) ، منبع آب در حول ریشه سدر. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
توشه دان بزرگ. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از البستان) (از اقرب الموارد). ج، خَبراوات، خَباری ̍، خَباری، خَبار، اشتری که به زیادی شیر امتحان شده است. (از متن اللغه) ، زمینی که آب در آن جمع میشود. غدیر. آبگیر. (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، درخت زاری که در درون باغی باشد. و در آن تا ماههای گرم تابستان آب باقی بماند. (از متن اللغه) (معجم البلدان یاقوت) ، منبع آب در حول ریشه سدر. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
زهرا. لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها لکرمها و صفائها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاطمه الزهراء، زوجه امام علی. (از اقرب الموارد). لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها از آنکه آن حضرت سپیدپوست بودند، مأخوذ از زهره که بمعنی بیاض و حسن است. (غیاث) (آنندراج)... لانها اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء کما یزهر نورالکواکب لاهل الارض. (ناظم الاطباء). لقب فاطمه بنت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و سلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو. آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا. ناصرخسرو. چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا. ناصرخسرو. آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده ام. خاقانی. شبهت حوانویسم تهمت هاجر نهم چادر مریم ربایم پردۀ زهرا درم. خاقانی. رجوع به فاطمه شود
زهرا. لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها لکرمها و صفائها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاطمه الزهراء، زوجه امام علی. (از اقرب الموارد). لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها از آنکه آن حضرت سپیدپوست بودند، مأخوذ از زُهره که بمعنی بیاض و حسن است. (غیاث) (آنندراج)... لانها اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء کما یزهر نورالکواکب لاهل الارض. (ناظم الاطباء). لقب فاطمه بنت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و سلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو. آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا. ناصرخسرو. چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا. ناصرخسرو. آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده ام. خاقانی. شبهت حوانویسم تهمت هاجر نهم چادر مریم ربایم پردۀ زهرا درم. خاقانی. رجوع به فاطمه شود
ابرا. بیزار کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، به کردن از بیماری. (تاج المصادر بیهقی). از بیماری رهانیدن. بیمار را به کردن. درست کردن. شفا بخشودن. خوب کردن. آسانی بخشیدن: چون عیسی علیه السلام ابراء اکمه و ابرص کرد... (تفسیرابوالفتوح رازی) ، رها کردن مطلقاً، از بیماری به شدن. از بیماری خوش شدن. - ابراء از دین، بیزار کردن از وام. (زمخشری). بیزار کردن از عیب و وام و مانند آن. بری کردن از..
اِبرا. بیزار کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، به کردن از بیماری. (تاج المصادر بیهقی). از بیماری رهانیدن. بیمار را به کردن. درست کردن. شفا بخشودن. خوب کردن. آسانی بخشیدن: چون عیسی علیه السلام ابراء اکمه و ابرص کرد... (تفسیرابوالفتوح رازی) ، رها کردن مطلقاً، از بیماری به شدن. از بیماری خوش شدن. - ابراء از دَین، بیزار کردن از وام. (زمخشری). بیزار کردن از عیب و وام و مانند آن. بری کردن از..
مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
قریه ای است از قراء یمامه. بنوالحارث بن مسلمه بن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالد بن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمۀ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است: یا هل بصوت و بالغبراء من أحد ابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از بنی امری ٔ القیس از زمین یمامه. قیس بن یزید السعدی گوید: ألا ابلغ بنی الحران أن قد حویتم بغبراء نهباً فیه صماء مؤید ألم یک بالسکن الدی صفت ضله و فی الحی عنهم بالزغیقاء مقعد و غبراء الخبیبه در شعر عبید بن الابرص آمده گوید: أمن منزل عاف و من رسم اطلال بکیت و هل یبکی من الشوق أمثالی دیارهم اذ هم جمیع فاصبحت بسابس الا الوحش فی البلد الخالی فان یک غبراء الخبیبه اصبحت خلت منهم و استبدلت غیر ابدالی فقدماً اری الحی الجمیع بغبطه بها واللیالی لا تدوم علی حال. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 264 و 265)
قریه ای است از قراء یمامه. بنوالحارث بن مسلمه بن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالد بن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمۀ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است: یا هل بصوت و بالغبراء مِن أحد ابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از بنی امری ٔ القیس از زمین یمامه. قیس بن یزید السعدی گوید: ألا ابلغ بنی الحران أن قد حویتم بغبراء نهباً فیه صماء مؤید ألم یک بالسکن الدی صُفت ضله و فی الحی عنهم بالزغیقاء مقعد و غبراءُ الخبیبه در شعر عبید بن الابرص آمده گوید: أمن منزل عاف و من رسم اطلال بکیت و هل یبکی من الشوق أمثالی دیارهم اذ هم جمیع فاصبحت بسابس الا الوحش فی البلد الخالی فان یک غبراء الخبیبه اصبحت خلت منهم و استبدلت غیر ابدالی فقدماً اری الحی الجمیع بغبطه بها واللیالی لا تدوم علی حال. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 264 و 265)
زمین. (منتهی الارب). ارض. و این مؤنث اغبر است و گاهی در نظم همزه ساقط شود. (غیاث) (آنندراج) ، گردآلوده. ج، غبر، کبک ماده، زمین درخت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج)
زمین. (منتهی الارب). ارض. و این مؤنث اغبر است و گاهی در نظم همزه ساقط شود. (غیاث) (آنندراج) ، گردآلوده. ج، غُبر، کبک ماده، زمین درخت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج)
پاک گرداندن پاوش، بیزاری جستن، به کردن، از بدهی رهاندن، از بدهی رهاندن، برداشتن پیمان، زینهاربرداشتن بیزار کردن بیزاری، به کردن از بیماری بیمار را به کردن شفا بخشودن خوب کردن آسانی بخشودن، صرف نظر کردن داین از دین خود باختیار و میل، تبرئه کردن شخصی ذمه شخص دیگر اعم از حق مالی و غیر مالی. بنابراین ابراء در فقه بمعنای وسیع تری از آنچه در حقوق بکار میرود استعمال میشود ولی بهر دو معنی ایقاع می باشد و احتیاج بقبول مدیون ندارد
پاک گرداندن پاوش، بیزاری جستن، به کردن، از بدهی رهاندن، از بدهی رهاندن، برداشتن پیمان، زینهاربرداشتن بیزار کردن بیزاری، به کردن از بیماری بیمار را به کردن شفا بخشودن خوب کردن آسانی بخشودن، صرف نظر کردن داین از دین خود باختیار و میل، تبرئه کردن شخصی ذمه شخص دیگر اعم از حق مالی و غیر مالی. بنابراین ابراء در فقه بمعنای وسیع تری از آنچه در حقوق بکار میرود استعمال میشود ولی بهر دو معنی ایقاع می باشد و احتیاج بقبول مدیون ندارد
درخشنده روی، سفید روی، مونث ازهر: سپیده سپید روی مونث ازهر درخشنده درخشنده روی سپید روی. توضیح: در فارسی بدون توجه بتذکیر و تانیث این کلمه را در مقام صفت بکار برند
درخشنده روی، سفید روی، مونث ازهر: سپیده سپید روی مونث ازهر درخشنده درخشنده روی سپید روی. توضیح: در فارسی بدون توجه بتذکیر و تانیث این کلمه را در مقام صفت بکار برند
مونث اغبر کبک ماده، زمین، زمین درختناک مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
مونث اغبر کبک ماده، زمین، زمین درختناک مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا