جدول جو
جدول جو

معنی زباده - جستجوی لغت در جدول جو

زباده
(زَ دَ)
ج، زباد. قسمی گربه است. (تاج العروس بنقل از کتاب طبایع الحیوان). رجوع به زباد شود
لغت نامه دهخدا
زباده
گربه دشتی
تصویری از زباده
تصویر زباده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زواده
تصویر زواده
زاد، توشه، توشۀ سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
بیرون آمدگی زبان مانند هر چیزی مثلاً زبانۀ ترازو، زبانۀ قفل، زبانۀ ساعت،
پره، شعله مثلاً زبانۀ آتش (شعلۀ آتش)، زبانۀ شمع (شعلۀ شمع)
زبانه زدن: شعله کشیدن آتش
زبانه کشیدن: شعله کشیدن آتش، زبانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
از ادوات ورزش باستانی شبیه کمان که از آهن ساخته می شود و دارای زنجیر و پولک های فلزی است و آن را بر سر دست حرکت می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبوده
تصویر زبوده
بی درنگ، بی تامل، ناگهانی
گیاه تره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباده
تصویر لباده
جامۀ گشاد و بلند که روی قبا می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زباله
تصویر زباله
خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ دَ)
قناطر زبیده، پل هاییست چندطبقه که بدستور زبیده زوجه هارون و یا زنوبیاملکۀ تدمر ساخته شده. در الدر المنثور آمده: گویندزبیده چشمۀ ’عرعار’ را از کوههای لبنان به بیروت آورد، علت این اقدام او آن بود که در سفر حج خود که از راه بیروت به مکه میرفت، مردم بیروت را دچار کمی آب دید و دستور داد آب سرچشمۀ ’عرعار’ لبنان را تا بیروت ببرند، و در وادی ’مکلس’ پلهای چندطبقه ساختند، این قناطر تا هم اکنون بنام قناطر زبیده یا زبیدیه مشهور است. و بنظر میرسد که بانی این قناطر زنوبیا است ملکۀ معروف تدمر که زبیده نیز خوانده میشود، نه همسر هارون الرشید. (از الدر المنثور ص 216 و 217)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
مصغر زبده است. (فرهنگ نظام). رجوع به زبید شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
نام گیاهی است
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ / دِ)
مخفف سنباده و آن سنگی است معروف که از آن فسان سازند و حکاکان نگین انگشتری و امثال آن را بدان تراشند. (برهان). سنگی که از آن فسان سازند. مخفف سنباده. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سه محل است در فارس. یکی شهرستان آباده که مشتمل بر هفت بخش یا بلوک است. آبادۀ اقلید، مرغاب، مرودشت، مایین، رامجرد، بیضاء و ایرج. دیگر مرکز آبادۀ اقلید و آن شهرکی است در راه اصفهان و شیراز میان جنّت آباد و خان درویش، فاصله آن تا تهران 617700 گز و تا شیراز 44 فرسخ است. پستخانه و تلگرافخانه دارد، جمعیت آن 5000 تن و منبت کاری و گیوۀ آن بخوبی معروف است. دیگر مرکز آبادۀ طشک و آن قصبه ای است در مشرق شیراز بفاصله 23 فرسخ و دارای 250 خانوار
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بی فکر و تأمل با هم خطبه و جز آن خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباده خطبه و شعر، ارتجال آنها و تباده دو تن در شعر، تجاری آن دو در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به ابادت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباده
تصویر مباده
پایا پای سودا پایا پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده
تصویر کباده
کمان نرم بسیار سست را گویند، یکی از ادوات ورزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
افزون کردن و افزون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباده
تصویر اباده
کشتن تبه کردن هلاک کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباله
تصویر زباله
خار و خاشاک و خاکروبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیده
تصویر زبیده
همیشه بهار از گیاهان، ویژه نامی در تازی همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد مانند زبانه آتش و زبانه تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواده
تصویر زواده
توشه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراده
تصویر زراده
زره گری زره سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباده
تصویر لباده
قسمی جامه مردانه دراز که روی دیگر جامه ها پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاده
تصویر زهاده
پارسایی پرهیزگاری، رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
آلومینی است برنگهای خاکستری سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزلت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ بّ دِ))
یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن که آن را با دو دست بالای سر گرفته به چپ و راست تکان می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
((دِ))
افزونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زواده
تصویر زواده
((زَ دِ))
زاد و توشه سفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زباله
تصویر زباله
((زُ لِ))
آب کم، چیز اندک، در فارسی آشغال، خاکروبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
هر چیز که مانند زبان باشد، زبانه ترازو، زبانه قفل، زفانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباده
تصویر اباده
هلاک کردن، کشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباده
تصویر لباده
((لَ بّ دِ))
بارانی، بالاپوش بلند. (لباده در اصل به معنی بارانی نمدین است نظیر پوشش مخصوص شبانان و ساربانان که «نمدی» می گویند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زباله
تصویر زباله
آشغال
فرهنگ واژه فارسی سره