جدول جو
جدول جو

معنی زایشگه - جستجوی لغت در جدول جو

زایشگه
(یِ گَهْ)
رجوع به زایشگاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عایشه
تصویر عایشه
(دخترانه)
دارای حال نیکو، نام دختر ابوبکر و همسر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زایشگاه
تصویر زایشگاه
بیمارستانی که زنان آبستن هنگام زاییدن در آنجا بستری می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایشنه
تصویر پایشنه
پاشنه، قسمت عقب کف پا مثلاً پاشنۀ پا، آن قسمت از ته کفش که زیر پاشنۀ پا واقع می شود مثلاً پاشنۀ کفش، لبۀ عقب کفش که پشت پاشنۀ پا را می گیرد و اگر آن را بخوابانند زیر پاشنۀ پا می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاییده
تصویر زاییده
پیدا شده، به دنیا آمده، مولود، فرزند، زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
دارای توانایی زاییدن، کنایه از دارای توانایی خلق و ابداع، آفریننده، کنایه از افزون شونده
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
آنجای که از چیزی به چیزی ساید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ / تِ)
اطعامی که برآن درون و دعا نخوانده باشند (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ یِ گَهْ)
نمایشگاه. رجوع به نمایشگاه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ گَهْ)
نیایشگاه. نیایشخانه. عبادتگاه. معبد:
برهمن چنین گفت کاین جایگاه
نیایشگه ماست در سال و ماه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(یِ جَ)
زائرجه. زایجه. رجوع به زایجه شود، کتاب و دفتری که تواریخ مختلفۀ اسلامی و یزدگردی و رومی و غیره در آن تطبیق شود: و قد وضع الملک المؤید زایرجه تتضمن مابین التواریخ المتقدمه، تاریخ الاسلام. (روضه المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مولود. فرزند. زاده، بوجود آمده. نتیجه. ثمره
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ / زَ یِ گَ)
زداینده. آنکه حرفه اش زدایندگی است
لغت نامه دهخدا
(دَ گَهْ)
زادنگاه. زادگاه. وطن. مولد. رجوع به زادنگاه و زادگاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ گَهْ)
مخفف رامشگاه. انجمن و مجلس شادی وخوشی. بزم عیش و طرب:
بیاراست رامشگهی شاهوار
شد ایوان بکردار باغ بهار.
فردوسی.
بفرمود کان بندی میزبان
بیاید به رامشگه مرزبان.
نظامی.
برامشگهت نیزبینم شگرف
حریفی نداری درین هر دو حرف.
نظامی.
، جای آسایش و فراغت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ / گِ)
صاحب آنندراج گوید در فرهنگها و برهان به وزن فریفته به معنی شب آورده اند و ظن مؤلف این است که اصل آن دوشینگه بوده باشد، واو را حذف کرده اند و نون را شین خوانده اند
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ/ نِ)
پاشنه: و ساق مر دلو را و دوپای و پایشنه حوت را. (التفهیم). سر او حمل و پایشنۀ پای سوی او آورده. (التفهیم). (زحل دلالت کند بر) کوتاه انگشت پیچیده ساق بزرگ پایشنه. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مرکّب از: زایش + گاه پسوند مکان، مولد. مؤسسه ای که در آنجا اطباو اسباب برای زایانیدن آبستنها مهیا است. زایشگه
لغت نامه دهخدا
(رِ گَهْ)
مخفف خارش گاه. دبر. است. رجوع به خارشگاه شود:
زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زایشگاه
تصویر زایشگاه
محلی که زنان آبستن در آن بستری میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایشنه
تصویر پایشنه
پاشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایله
تصویر زایله
مونث زایل، ذی روح جنبنده جمع زوائل (زوایل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایگر
تصویر زایگر
باربردار و حمل دار، میوه دار و ثمر دار
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن آسایند محل آسایش محل استراحت، جایی که بیماران و مخصوصا مسلولان را پرستاری کنند ساناتوریوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشگه
تصویر رامشگه
جای رامش محل عیش و طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
والد، بچه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایرجه
تصویر زایرجه
پارسی تازی گشته زایچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیایشگه
تصویر نیایشگه
عبادتگاه، معبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایشگاه
تصویر زایشگاه
((یِ))
بخش مخصوص زایمان در بیمارستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایشگر
تصویر رایشگر
ریاضیدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
متولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جایگه
تصویر جایگه
محل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایش ده
تصویر زایش ده
مولد
فرهنگ واژه فارسی سره
متولد، مولود، حاصل، نتیجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زایا، مولد
متضاد: نابارور
فرهنگ واژه مترادف متضاد