منسوب به شهر زاول، زابلستانی، مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ، در لغت نامه شود، یکی از جملۀ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : فرهنگ نویسان، زبانهای ایرانی، پهلوی، دری، پارسی و سغدی را با لهجه هائی که آنها را متروک خوانده اند: هروی، سکزی، زاولی و تعداد آنها را (پس از حذف بجای زبان سریانی که غیر ایرانی بود) به 7 رسانیده در یک ردیف نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ دکتر معین ص 30). و در حاشیۀ ج 2 ص 1001 از کتاب مذکور ذیل زاول آمد: مارکوارت گوید (شهرستانهای ایرانشهر ص 890) : در زاولستان لهجه های ایرانی مخصوصی تکلم میشد که آن را زاولی گویند و ما آثاری از آن در دست نداریم
منسوب به شهر زاول، زابلستانی، مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ، در لغت نامه شود، یکی از جملۀ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : فرهنگ نویسان، زبانهای ایرانی، پهلوی، دری، پارسی و سغدی را با لهجه هائی که آنها را متروک خوانده اند: هروی، سکزی، زاولی و تعداد آنها را (پس از حذف بجای زبان سریانی که غیر ایرانی بود) به 7 رسانیده در یک ردیف نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ دکتر معین ص 30). و در حاشیۀ ج 2 ص 1001 از کتاب مذکور ذیل زاول آمد: مارکوارت گوید (شهرستانهای ایرانشهر ص 890) : در زاولستان لهجه های ایرانی مخصوصی تکلم میشد که آن را زاولی گویند و ما آثاری از آن در دست نداریم
غله برافشان، ظرفی که از نی به شکل طبق ببافند الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غربال، غرویزن، موبیز، غربیل، گربال، آردبیز، پریزن، منخل، پرویزن، تنک بیز، پریز، پرویز، تنگ بیز
غله برافشان، ظرفی که از نی به شکل طبق ببافند اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غَربال، غَرویزَن، موبیز، غَربیل، گَربال، آردبیز، پَریزَن، مُنخُل، پَرویزَن، تُنُک بیز، پَریز، پَرویز، تُنُگ بیز
جمیل بن محمد بن جمیل مکنی به ابوالحسن. وی از حاتم بن محبوب شامی و دیگر مشایخ هرات استماع حدیث کرد و حاکم ابوعبدالله حافظ از وی روایت دارد و گوید: وی نزدیک باب ابی العباس برای من نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی). و رجوع به تاج العروس شود محمد بن احمد بن مثنی بن سعید از ائمۀ حدیث و منسوب به ولایت زاوه (از رساتیق نیشابور) است. وی از اسحاق حنظلی و علی بن حجر و جمعی از امامان علم حدیث روایت دارد. (از معجم البلدان). و رجوع به زاوه شود
جمیل بن محمد بن جمیل مکنی به ابوالحسن. وی از حاتم بن محبوب شامی و دیگر مشایخ هرات استماع حدیث کرد و حاکم ابوعبدالله حافظ از وی روایت دارد و گوید: وی نزدیک باب ابی العباس برای من نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی). و رجوع به تاج العروس شود محمد بن احمد بن مثنی بن سعید از ائمۀ حدیث و منسوب به ولایت زاوه (از رساتیق نیشابور) است. وی از اسحاق حنظلی و علی بن حجر و جمعی از امامان علم حدیث روایت دارد. (از معجم البلدان). و رجوع به زاوه شود
استاد بنا و گل کار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بنّا که سازندۀ عمارت و غیر آن است و الفاظ دیگرش، زاو و راز است و رشیدی زاویر ضبط کرده، (فرهنگ نظام)، رجوع به زاویه شود
استاد بنا و گل کار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بنّا که سازندۀ عمارت و غیر آن است و الفاظ دیگرش، زاو و راز است و رشیدی زاویر ضبط کرده، (فرهنگ نظام)، رجوع به زاویه شود
محمد بن حسین بن محمد بن حسین ازدی مکنی به ابوعبدالله پنجدهی (پنج دهی زاغولی منسوب به زاغول از قراء پنج ده مرورود است. نزد سمعانی بزرگ تحصیل فقه کرده و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد و صاحب لباب ترجمه اش را آورد و گوید وی در 559 درگذشت. وی تألیفی بنام قیدالاوابد مشتمل بر فقه، تفسیر، حدیث، لغه در 400 جلد پرداخته است. (از تاج العروس). یاقوت آرد: محمد بن حسین ارزنی مکنی به ابی عبدالله منسوب است به زاغول مرورود. (از معجم البلدان). سمعانی آرد: وی چندی در مرو بسر برد و در آنجا فقه را از پدرم و موفق بن عبدالکریم رحمهماالله فرا گرفت سپس به قریۀ نوس به ارنجان رفت. وی مردی بود صالح فاضل نیکوسیرت و زندگی به آسودگی و قناعت میگذرانید. در علم حدیث و طریق روایت (رجال) دارای اطلاعاتی عمیق بوده و همه عمر را در طلب این علم میکوشید. در کتب ادب نیز مطالعاتی کرد و سلسله مؤلفاتی شاید در حدود400 مجموعه بنام قیدالاوابد پرداخت و همه علوم را درآن با نظم و ترتیب خاصی گرد آورد. وی به نیشابور و هرات سفر کرد و در هرات از ابوالفتح حنفی و اباعبدالله بن عیسی بن شعیب بن اسحاق سجزی و اباسعد محمد بن ابی الربیع الخیلی در مرورود از ابامحمد عبدالله بن حسن طبسی حافظ و ابا محمد حسین بن مسعود بغوی فراء و در مرو از پدر من و از ابوسعید محمد بن علی بن محمد دهان و گروهی دیگر حدیث فرا گرفت. من خود درباره کوششهای وی برای آموختن علم نزد مشایخ داستانهای بسیاری شنیده ام. بارها وی را از زادگاهش پرسیدم و او میگفت بدرستی نمی دانم. زاغولی در سالخوردگی نیز بر طلب علم حرصی فراوان داشت و پیش از 408 متولد شده بود. (از انساب سمعانی). ذهبی آرد: حافظالبرکه ابوعبدالله حسین بن محمد بن حسین بن علی بن یعقوب مروزی ازدی است و زاغون قریه ای است یا محله ای است از بنجدیه (پنج ده). از ابوالفتح بصری روایت کرده است. (از تذکره الحفاظ ج 3 ص 127)
محمد بن حسین بن محمد بن حسین ازدی مکنی به ابوعبدالله پنجدهی (پنج دهی زاغولی منسوب به زاغول از قراء پنج ده مرورود است. نزد سمعانی بزرگ تحصیل فقه کرده و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد و صاحب لباب ترجمه اش را آورد و گوید وی در 559 درگذشت. وی تألیفی بنام قیدالاوابد مشتمل بر فقه، تفسیر، حدیث، لغه در 400 جلد پرداخته است. (از تاج العروس). یاقوت آرد: محمد بن حسین ارزنی مکنی به ابی عبدالله منسوب است به زاغول مرورود. (از معجم البلدان). سمعانی آرد: وی چندی در مرو بسر برد و در آنجا فقه را از پدرم و موفق بن عبدالکریم رحمهماالله فرا گرفت سپس به قریۀ نوس به ارنجان رفت. وی مردی بود صالح فاضل نیکوسیرت و زندگی به آسودگی و قناعت میگذرانید. در علم حدیث و طریق روایت (رجال) دارای اطلاعاتی عمیق بوده و همه عمر را در طلب این علم میکوشید. در کتب ادب نیز مطالعاتی کرد و سلسله مؤلفاتی شاید در حدود400 مجموعه بنام قیدالاوابد پرداخت و همه علوم را درآن با نظم و ترتیب خاصی گرد آورد. وی به نیشابور و هرات سفر کرد و در هرات از ابوالفتح حنفی و اباعبدالله بن عیسی بن شعیب بن اسحاق سجزی و اباسعد محمد بن ابی الربیع الخیلی در مرورود از ابامحمد عبدالله بن حسن طبسی حافظ و ابا محمد حسین بن مسعود بغوی فراء و در مرو از پدر من و از ابوسعید محمد بن علی بن محمد دهان و گروهی دیگر حدیث فرا گرفت. من خود درباره کوششهای وی برای آموختن علم نزد مشایخ داستانهای بسیاری شنیده ام. بارها وی را از زادگاهش پرسیدم و او میگفت بدرستی نمی دانم. زاغولی در سالخوردگی نیز بر طلب علم حرصی فراوان داشت و پیش از 408 متولد شده بود. (از انساب سمعانی). ذهبی آرد: حافظالبرکه ابوعبدالله حسین بن محمد بن حسین بن علی بن یعقوب مروزی ازدی است و زاغون قریه ای است یا محله ای است از بنجدیه (پنج ده). از ابوالفتح بصری روایت کرده است. (از تذکره الحفاظ ج 3 ص 127)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 28هزارگزی شمال باختری گهواره نزدیک پروانه در منطقه ای کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 320 تن مسلمان اند و بزبان کردی و فارسی تکلم میکنند. آب این ده از رود خانه برشاه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، میوه، لبنیات، صیفی، توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و دارای راه مالرو میباشد. اهالی آن از تیره قلخانی بهرامی هستند و در دو محل بفاصله یک کیلومتر قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 28هزارگزی شمال باختری گهواره نزدیک پروانه در منطقه ای کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 320 تن مسلمان اند و بزبان کردی و فارسی تکلم میکنند. آب این ده از رود خانه برشاه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، میوه، لبنیات، صیفی، توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و دارای راه مالرو میباشد. اهالی آن از تیره قلخانی بهرامی هستند و در دو محل بفاصله یک کیلومتر قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ابوالثنا احمد بن محمد یکی از علماء قرن دهم هجری دولت عثمانی بود و بسال 965 ه. ق. کتابی در اعراب القرآن تألیف کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ریحانه الادب ج 2 ص 106 شود
ابوالثنا احمد بن محمد یکی از علماء قرن دهم هجری دولت عثمانی بود و بسال 965 هَ. ق. کتابی در اعراب القرآن تألیف کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ریحانه الادب ج 2 ص 106 شود
اتابک فخرالدولۀ چاولی، حاکم شیراز و امیرالامراء سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه که بنا بگفتۀ صاحب ’نزهه القلوب’ چون فارسیان با سلاجقه نافرمانی کردند، سلاجقه اتابک چاولی را به فتح آن دیار فرستادند و او بقهر و جبر اکثر قلاع آنجا را خراب کرد و بعضی که به مطاوعت درآمدند برقرار گذاشت و نگهبانان نشاند. و نیز نویسد که اتابک چاولی بندرامجرد را که بر روی رود کر در قدیم بنا شده و در عهد سلاجقه خلل یافته بود عمارت کرد و شهر ’فسا’ و شهرنوبنجان (نوبندگان) را معمور گردانید و صاحب حبیب السیر نویسد که اتابک چاولی با قلیج ارسلان بن سلیمان که متوجه فتح عراق شده بود در کنار نهر خابوبه مصاف داد و سپاهیانش را منهزم گردانید و قلج ارسلان خود را با مرکب خویش در آب انداخت و خفه شد: ’اکنون اتابک چاولی آن بند (بند رامجرد) را عمارت کرد و ناحیت آبادان شد’. (فارسنامه ابن البلخی ص 128) ’و هیچکس ایشان را مالش نتوانست داد مگر اتابک چاولی کی آن جمله اعمال را مستخلص گردانید’. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی و نزهه القلوب ص 123، 125، 129، 138، 219 و حبیب السیر ص 383، 396 شود
اتابک فخرالدولۀ چاولی، حاکم شیراز و امیرالامراء سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه که بنا بگفتۀ صاحب ’نزهه القلوب’ چون فارسیان با سلاجقه نافرمانی کردند، سلاجقه اتابک چاولی را به فتح آن دیار فرستادند و او بقهر و جبر اکثر قلاع آنجا را خراب کرد و بعضی که به مطاوعت درآمدند برقرار گذاشت و نگهبانان نشاند. و نیز نویسد که اتابک چاولی بندرامجرد را که بر روی رود کر در قدیم بنا شده و در عهد سلاجقه خلل یافته بود عمارت کرد و شهر ’فسا’ و شهرنوبنجان (نوبندگان) را معمور گردانید و صاحب حبیب السیر نویسد که اتابک چاولی با قلیج ارسلان بن سلیمان که متوجه فتح عراق شده بود در کنار نهر خابوبه مصاف داد و سپاهیانش را منهزم گردانید و قلج ارسلان خود را با مرکب خویش در آب انداخت و خفه شد: ’اکنون اتابک چاولی آن بند (بند رامجرد) را عمارت کرد و ناحیت آبادان شد’. (فارسنامه ابن البلخی ص 128) ’و هیچکس ایشان را مالش نتوانست داد مگر اتابک چاولی کی آن جمله اعمال را مستخلص گردانید’. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی و نزهه القلوب ص 123، 125، 129، 138، 219 و حبیب السیر ص 383، 396 شود
چیزی باشد پهن که از نی بوریا و امثال آن بافند و غله را بدان بیفشانند تا پاک شود، (برهان)، غله برافشان، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، افزاری که از نی بوریا سازند و بدان غله افشانند، (ناظم الاطباء)، ظرفی بافته از نی یا مانند آن برای پیش زدن و پاک کردن غله (فرهنگ نظام)، چچ نیز گویند، (جهانگیری)، چل، (در لهجه اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) : فرستاد یرلق به هر کاولی که بافند بهر سپر چاولی، بسحاق اطعمه (از جهانگیری)، و رجوع به چچ شود
چیزی باشد پهن که از نی بوریا و امثال آن بافند و غله را بدان بیفشانند تا پاک شود، (برهان)، غله برافشان، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، افزاری که از نی بوریا سازند و بدان غله افشانند، (ناظم الاطباء)، ظرفی بافته از نی یا مانند آن برای پیش زدن و پاک کردن غله (فرهنگ نظام)، چچ نیز گویند، (جهانگیری)، چِل، (در لهجه اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) : فرستاد یرلق به هر کاولی که بافند بهر سپر چاولی، بسحاق اطعمه (از جهانگیری)، و رجوع به چچ شود
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول: قباهای خاص از پی هر کسی قبا باولیهای زرکش بسی. نظامی منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول: قباهای خاص از پی هر کسی قبا باولیهای زرکش بسی. نظامی منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)