جدول جو
جدول جو

معنی زانستر - جستجوی لغت در جدول جو

زانستر
زاستر، کنارتر، دورتر، آن طرف تر، از آن سوتر، زآنستر
تصویری از زانستر
تصویر زانستر
فرهنگ فارسی عمید
زانستر
(سُ تَ)
مخفف زآنسوتر است که از آنطرف تر باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به زاستر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زانیار
تصویر زانیار
(پسرانه)
دانا، دانشمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
سانسور (Censorship) یا بازبینی محتوایی به معنای ویرایش یا حذف بخش هایی از محتوای فیلم، تلویزیونی یا هر نوع اثر هنری است که به دلایل مختلف انجام می شود. این عمل به طور عمده به دلیل محدودیت های فرهنگی، اخلاقی، سیاسی یا قوانین قانونی صورت می گیرد. در بسیاری از کشورها، مقررات خاصی برای محتوایی که به نمایش عمومی می رسد وجود دارد، و سانسور برای اطمینان از اینکه محتوایی که به جامعه نشان داده می شود، با استانداردها و قوانین موجود سازگار است، انجام می شود.
سانسور ممکن است شامل حذف صحنه های خشونت آمیز، مواد مخدر، صحنه های جنسی، واژگان غیرمناسب یا موضوعات سیاسی حساس باشد. همچنین ممکن است تغییراتی در داستان، دیالوگ ها یا تصاویر برای تطبیق با استانداردهای محتوای مورد نظر صورت گیرد.
گاهی اوقات سانسور ممکن است به یک اثر هنری ضربه بزند و برخی از هنرمندان و منتقدان ممکن است این رویکرد را به عنوان محدود کننده و نادرست برشمرند، اما در بسیاری از جوامع، سانسور به عنوان یک ابزار لازم برای حفظ استانداردها، اخلاق و امنیت عمومی در نظر گرفته می شود.
تعیین اینکه چه بخش هایی از فیلم، یا اینکه اساسا چه فیلمی، باید پخش عمومی شود و در معرض تماشای مردم قرار گیرد. سانسور از سوی سازمان ها و نهادهای مختلف اعمال می شود، نظیر نهادهای دولتی، دادگستری یا نهاد های مذهبی، قومی و اخلاقی. سانسور همیشه محل بحث و اظهار نظرهای متفاوت بوده و در هر جامعه ای با جامعه دیگر فرق دارد. به دلیل آنکه سینما و ارزش های اجتماعی دستخوش تحول اند، در هر زمان مسئله خاصی ممکن است مشمول سانسور شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
کنارتر، دورتر، آن طرف تر، از آن سوتر، زآنستر، برای مثال دلم ز راه هوای تو برنمی گردد / هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد (خاقانی - ۶۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
دانایی و آگاهی داشتن، گمان کردن، پنداشتن، به حساب آوردن، برای مثال گر از پیوند او فخریت نبود / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری - ۸۲۰)
تشخیص دادن، برای مثال شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز روز (سعدی۲ - ۲۰۸)
شناختن، توانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادستر
تصویر بادستر
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سگ لاب، بیدستر، قندس، ویدستر، سقلاب، سمور آبی، بیدست، هزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
مادۀ معدنی نرمی که پس از سوختن یک جسم جامد به جا می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زئوستر
تصویر زئوستر
نوعی گیاه دریایی که در عمق دریا به صورت چمن می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
تفتیش و مراقبت از طرف دولت در فیلم ها، نمایشنامه ها، مطالب روزنامه ها و مطبوعات و حذف برخی مطالب به صلاح دید آن ها پیش از انتشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانستن
تصویر تانستن
توانستن، از عهدۀ انجام دادن کاری برآمدن، قدرت بر کاری داشتن، توانا بودن، توانایی داشتن، یارستن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
نام کمونی از مربیهان ولایت لریان فرانسه. دارای 7795 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(سْ / سُ تَ)
بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع). مخفف زانسوتر است. (آنندراج) :
درنگی که گفتم که پروین همی
نخواهد شد از تارکم زاستر.
دقیقی.
ستاره ندیدم، ندیدم رهی
به دل زاستر ماندم ازخویشتن.
ابوشکور (از لغت فرس اسدی).
برو آیم و زاستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.
فردوسی.
هیچ علم از عقل او موئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زاستر.
فرخی.
مجنبان گیسوانش را ز بالین
ز چشمش زاستر کن خواب نوشین.
(ویس و رامین).
و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی... از آن زاستر نشوم. (تاریخ بیهقی ص 32). کس را از این سالاران زهره نباشد که از مثال تو زاستر شود. (تاریخ بیهقی).
اندر رضای خویش تو یا رب به دو جهان
از خاندان حق تو مکن زاستر مرا.
ناصرخسرو.
دعای من ز دو لب زاستر همی نشود
بدان سبب که رسیدم بجایگاه دعا.
مسعودسعد.
چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایۀ زمین زاستر.
مسعودسعد.
ساقی می، توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم زاستر انداخته.
خاقانی.
دلم ز راه هوای تو برنمی گردد
هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد.
خاقانی.
همه جور زمانه بر فضلا است
بوالفضول از جفاش، زاستر است.
خاقانی.
چندین هزار خلق ز جاه تو در پناه
شاید که در میانه مرا زاستر کنند.
کمال الدین اسماعیل.
بنشست آفتاب به پهلوی تو ز قدر
چرخش بدید و گفت که ای خیره زاستر.
شمس فخری.
، بالاتر. (شرفنامۀ منیری) :
چون بهمه حرف علم درکشید
زاستر از عرش علم برکشید.
نظامی.
به کنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطۀ امکانش زاستر دیدم.
کمال الدین اسماعیل.
قبای ترا چرخ باد آستر
جنابت بود از فلک زاستر.
منیری.
، جدا. یک سوی. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناستر
تصویر مناستر
یونانی نیایشگاه ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانستن
تصویر مانستن
مانند شدن به چیزی، شبیه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانسته
تصویر مانسته
شبیه شده ماننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانستن
تصویر تانستن
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
آگاهی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادستر
تصویر بادستر
بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانسته
تصویر دانسته
آنچه مورد آگاهی و اطلاع است، معلوم، مشهور، توانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
زانسوتر از آن سو تر آن طرف تر، دورتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
تفتیش مطبوعات و مکاتیب و نمایشها
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه پس از سوختن چوب و زغال یا چیز دیگر باقی میماند که مانند خاک است اما رنگش سفید مایل به سیاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانسور
تصویر دانسور
رقصنده، رقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
((تَ))
از آن سوتر، دورتر، بالاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تانستن
تصویر تانستن
((نِ تَ))
توانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
((کِ تَ))
گردی که پس از سوختن چوب، زغال و غیره به جای ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانسته
تصویر دانسته
((نِ تِ یا تَ))
آن چه که مورد آگاهی و اطلاع است، معلوم، مشهور، توانسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
((نِ تَ))
با خبر شدن، شناختن، توانستن، به حساب آوردن، پنداشتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
((نْ))
کنترل و بازرسی حاکمیت بر فعالیت سیاسی، اجتماعی و... خاصه فرهنگی، بررسی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گانگستر
تصویر گانگستر
((گِ تِ))
هریک از اعضای یک دسته بزه کار، به ویژه دزد مسلحی که دارای همدستانی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانستن
تصویر مانستن
((نِ تَ))
مانند شدن، مشابهت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانسته
تصویر مانسته
((نِ تِ))
مانند شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
فهمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانسته
تصویر دانسته
مفهوم، معلوم، عمداً
فرهنگ واژه فارسی سره