- زالو
- کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد
معنی زالو - جستجوی لغت در جدول جو
- زالو
- کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
- زالو
- جانوری است آبزی از رده کرم های حلقوی که در دو سر بدن دارای بادکش هایی است که به وسیله آن ها خود را به حیوانات می چسباند و خون آنان را می مکد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غالوک، مهره ای از جنس سنگ یا گل، زاغوک
آزخ ازخ زگیل
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
شعبه ایست از موسیقی قدیم زاولی
مفصل بین راه و ساق پا را زانو گویند
پیری فرتوتی، سفیدی بیش از حد
پلاس و گلیم، زیلوچه
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
دایی کاکویه خالو پارسی نیز هست و برابر است با سورنای دائی خال برادر مادر. خواهر مادر، جمع خالات
دایی، برادر مادر، خال
چاله، گودال کوچک و کم عمق
زنی که تازه زاییده، زاج، زاچ، زجه
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
مفصل بین ران و ساق پا که پا از آنجا خم و راست می شود، خمیدگی میان لوله
به زانو درآمدن: کنایه از مغلوب شدن
به زانو درآوردن: مغلوب کردن
زانو زدن: زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن، کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی
پس زانو نشستن: کنایه از بر زمین نشستن و زانوها را در بغل گرفتن به حالت غم و اندوه، برای مثال پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش
به زانو درآمدن: کنایه از مغلوب شدن
به زانو درآوردن: مغلوب کردن
زانو زدن: زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن، کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی
پس زانو نشستن: کنایه از بر زمین نشستن و زانوها را در بغل گرفتن به حالت غم و اندوه،
تنه بدن، صورت شکل
زگیل، آزخ
دایی، برادر مادر
زن تازه زایمان کرده، زاهو
زن تازه زایمان کرده، زائو
مفصل بین ران و ساق پا
پیری، فرتوتی، سفیدی بیش از حد
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
گلیم
تنه، بدن، صورت، شکل
ساده دل، خوش باور
نوعی فرش شبیه پلاس یا گلیم که از نخ های پنبه ای با نقش های رنگین بافته می شود، زیلوج
قطعۀ فلزی متصل به تیوپ لاستیک وسایل نقلیه که هوا از طریق آن وارد و خارج می شود
ساده دل، خوش باور