جدول جو
جدول جو

معنی زالو - جستجوی لغت در جدول جو

زالو
کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد
تصویری از زالو
تصویر زالو
فرهنگ لغت هوشیار
زالو
کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
تصویری از زالو
تصویر زالو
فرهنگ فارسی عمید
زالو
جانوری است آبزی از رده کرم های حلقوی که در دو سر بدن دارای بادکش هایی است که به وسیله آن ها خود را به حیوانات می چسباند و خون آنان را می مکد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زالوک
تصویر زالوک
غالوک، مهره ای از جنس سنگ یا گل، زاغوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
آزخ ازخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالو
تصویر کالو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زائو
تصویر زائو
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهو
تصویر زاهو
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاول
تصویر زاول
شعبه ایست از موسیقی قدیم زاولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانو
تصویر زانو
مفصل بین راه و ساق پا را زانو گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلو
تصویر زیلو
پلاس و گلیم، زیلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالو
تصویر چالو
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دایی کاکویه خالو پارسی نیز هست و برابر است با سورنای دائی خال برادر مادر. خواهر مادر، جمع خالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالو
تصویر خالو
دایی، برادر مادر، خال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالو
تصویر چالو
چاله، گودال کوچک و کم عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زائو
تصویر زائو
زنی که تازه زاییده، زاج، زاچ، زجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالو
تصویر پالو
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانو
تصویر زانو
مفصل بین ران و ساق پا که پا از آنجا خم و راست می شود، خمیدگی میان لوله
به زانو درآمدن: کنایه از مغلوب شدن
به زانو درآوردن: مغلوب کردن
زانو زدن: زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن، کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی
پس زانو نشستن: کنایه از بر زمین نشستن و زانوها را در بغل گرفتن به حالت غم و اندوه، برای مثال پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالو
تصویر کالو
تنه بدن، صورت شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، آزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالو
تصویر خالو
دایی، برادر مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زائو
تصویر زائو
زن تازه زایمان کرده، زاهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهو
تصویر زاهو
زن تازه زایمان کرده، زائو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانو
تصویر زانو
مفصل بین ران و ساق پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری، فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیلو
تصویر زیلو
گلیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالو
تصویر کالو
تنه، بدن، صورت، شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هالو
تصویر هالو
ساده دل، خوش باور
فرهنگ فارسی معین
نوعی فرش شبیه پلاس یا گلیم که از نخ های پنبه ای با نقش های رنگین بافته می شود، زیلوج
فرهنگ فارسی عمید
قطعۀ فلزی متصل به تیوپ لاستیک وسایل نقلیه که هوا از طریق آن وارد و خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هالو
تصویر هالو
ساده دل، خوش باور
فرهنگ فارسی عمید