جدول جو
جدول جو

معنی پالو

پالو
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
تصویری از پالو
تصویر پالو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پالو

پالو

پالو
قصبه ای در شمال غربی دیاربکر واقع در ساحل راست رود مراد، ارتفاع آن از دریا 800 گز و دارای 7500 تن سکنه است و در آنجا آثار عتیقه ای بخطوط میخی باشد
لغت نامه دهخدا

پالو

پالو
زگیل، ثُؤلُول، آژخ، ژخ، دانهای سخت چند عدس یا خردتر که بر اندام آدمی روید و درد نکند و پخته نشود، در بعض مواضع فارس و عراق گوک و بترکی گونیک و بزبان تبریز سگیل و بهندی مسه گویند، (رشیدی)، گوگه:
ای عشق ز من دور که بر دل همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم پالو،
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا

پادو

پادو
دونده باپا پاکار پاکار، کسی که در مشاغل مختلف پی فرمانهای متعدد میرود چون پا دو مغازه پادو نانوایی، در حمامهای قدیم کسی که پس از ورود مشتری کفش ویرا زیر سکو میگذاشت و لنگی برای او پهن میکرد و لنگ دیگر بدو میداد تا ببندد و داخل حمام گرم شود
فرهنگ لغت هوشیار

پالوط

پالوط
پارسی است و باید پالوت نوشته شود بلند مازو پاچه مازو بلند مازو
پالوط
فرهنگ لغت هوشیار