جدول جو
جدول جو

معنی زاغونی - جستجوی لغت در جدول جو

زاغونی
احمد بن حجاج بن عاصم مکنی به ابوجعفر منسوب به زاغون از قریه های بغداد است، وی از احمد بن حنبل روایت دارد و حافظ عبدالعزیز بن محمد بن اخضرحدیث ذیل را بدین گونه از وی نقل کرده است: عبداﷲ بن احمد روایت کند از ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب از عبدالواحد بن احمد از ابوسعید النقاش، از ابوالنصر محمد بن احمد بن عباس از جد خود عباس بن مهیار از ابوجعفر احمد بن حجاج بن عاصم (اهل قریه زاغونی) از احمد بن حنبل از خلف بن ولید از ابی ظبیان از علی بن ابیطالب از رسول اﷲ
که گفت: یا علی ان وصیّت الامر من بعدی فاخرج اهل نجران من جزیره العرب ... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زاغونی
محمد بن عبداﷲ مکنی به ابوبکر متولد 468 و متوفی 551 هجری قمری است: وی برادر علی زاغونی (مترجم در فوق) است، و در تجلید کتب استادی حاذق بوده است وروایت حدیث میکرده است، (از معجم البلدان)، وی از مشایخ حدیث و معاصر ابوجعفر نقیب بوده و در قرن 6 میزیسته است و ابن مقله علی بن حسن بن اسماعیل متوفی 599 هجری قمری از وی و از ابوسعید بن حمدون متوفی 60 هجری قمری استماع حدیث کرده است، (از معجم الادباء ج 5 ص 147 وج 3 ص 217)، و رجوع به زاغونی (علی بن عبداﷲ) شود
لغت نامه دهخدا
زاغونی(نی ی)
منسوب به قریۀ زاغون. و رجوع به زاغونی و زاغون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامۀ ابریشمی، نوعی خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانویی
تصویر زانویی
آنچه به شکل زانوی خمیده باشد، لولۀ خمیده، تنبوشۀ خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابونی
تصویر صابونی
چیزی که به کف صابون آغشته شده است، صابون ساز، صابون فروش، در علم زیست شناسی ویژگی هر یک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاک کنندگی دارند
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است در بغداد، (تاج العروس)، گویا قریه ای بوده است دربغداد، (از معجم البلدان)، و رجوع به زاغونی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زرگونی. در پزشکی قدیم داروو معجونی است مرکب که در قوام قند ادویه را باریک کرده می آویزند. و آن پشت و گرده را قوت دهد و منی را بیفزاید. (فرهنگ فارسی معین) (غیاث اللغات) (از آنندراج). و این مخفف زرگونی است چه آن رنگ و رو را مثل زر، سرخ و روشن می نماید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرعونی و زرگون شود
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
منسوب به زاغول از قراء مرورود است. رجوع به زاغول و زاغولی شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن حسین بن محمد بن حسین ازدی مکنی به ابوعبدالله پنجدهی (پنج دهی زاغولی منسوب به زاغول از قراء پنج ده مرورود است. نزد سمعانی بزرگ تحصیل فقه کرده و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد و صاحب لباب ترجمه اش را آورد و گوید وی در 559 درگذشت. وی تألیفی بنام قیدالاوابد مشتمل بر فقه، تفسیر، حدیث، لغه در 400 جلد پرداخته است. (از تاج العروس). یاقوت آرد: محمد بن حسین ارزنی مکنی به ابی عبدالله منسوب است به زاغول مرورود. (از معجم البلدان). سمعانی آرد: وی چندی در مرو بسر برد و در آنجا فقه را از پدرم و موفق بن عبدالکریم رحمهماالله فرا گرفت سپس به قریۀ نوس به ارنجان رفت. وی مردی بود صالح فاضل نیکوسیرت و زندگی به آسودگی و قناعت میگذرانید. در علم حدیث و طریق روایت (رجال) دارای اطلاعاتی عمیق بوده و همه عمر را در طلب این علم میکوشید. در کتب ادب نیز مطالعاتی کرد و سلسله مؤلفاتی شاید در حدود400 مجموعه بنام قیدالاوابد پرداخت و همه علوم را درآن با نظم و ترتیب خاصی گرد آورد. وی به نیشابور و هرات سفر کرد و در هرات از ابوالفتح حنفی و اباعبدالله بن عیسی بن شعیب بن اسحاق سجزی و اباسعد محمد بن ابی الربیع الخیلی در مرورود از ابامحمد عبدالله بن حسن طبسی حافظ و ابا محمد حسین بن مسعود بغوی فراء و در مرو از پدر من و از ابوسعید محمد بن علی بن محمد دهان و گروهی دیگر حدیث فرا گرفت. من خود درباره کوششهای وی برای آموختن علم نزد مشایخ داستانهای بسیاری شنیده ام. بارها وی را از زادگاهش پرسیدم و او میگفت بدرستی نمی دانم. زاغولی در سالخوردگی نیز بر طلب علم حرصی فراوان داشت و پیش از 408 متولد شده بود. (از انساب سمعانی). ذهبی آرد: حافظالبرکه ابوعبدالله حسین بن محمد بن حسین بن علی بن یعقوب مروزی ازدی است و زاغون قریه ای است یا محله ای است از بنجدیه (پنج ده). از ابوالفتح بصری روایت کرده است. (از تذکره الحفاظ ج 3 ص 127)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آن جای باشد از شمعدان که در آن شمع را نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، ماشوره. (ناظم الاطباء). و رجوع به زاغوته شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به بیت البلاط، ابوسعید مسلمه بن علی بلاطی، محدث و ساکن مصر بود. وی بسال 190 هجری قمری در مصر درگذشت. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قارونی
تصویر قارونی
منسوب به قارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحونی
تصویر طاحونی
منسوب به طاحون و طاحونه آسی آسیایی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمین تیره گون. یا خز طارونی. قسمی خزاد کن. یا گنبد طارونی. آسمان. پارسی است تارونی گونه ای جامه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
داتیک داتیکان آساییک کناریک چغانه زن
فرهنگ لغت هوشیار
برهو ساز، پانیذه گونه ای شیرینی منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهکونی
تصویر زهکونی
نوک پایی که بکفل کسی کوبند تیپا اردنگ زفکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغولی
تصویر داغولی
عیاری مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانویی
تصویر زانویی
لوله خمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتونی
تصویر زیتونی
زیتی زهی از رنگ ها برنگ زیتون سرخ مایل به زرد
فرهنگ لغت هوشیار
دارو و معجونی است مرکب که در قوام قند ادویه را باریک کرده میظمیزند و آن پشت و گرده را قوت دهد و منی را بیفزاید:) سخن حجت بشنو که تو را قوتش به کار آید از داروی زرغونی (ناصر خسرو 497)، توضیح: وجه تسمیه آنرا چنین نوشته اند: که این دارو رنگ رو را مثل زر سرخ و روشن نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغولو
تصویر زاغولو
دارای چشمان زاغ
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنین سر کج و دسته دار که بدان زمین کنند و در قدیم در جنگ نیز بکار میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغولو
تصویر زاغولو
کسی که چشمان زاغ دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغنول
تصویر زاغنول
آلتی است آهنی، سر کج و دسته دار که با آن زمین را بکنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیتونی
تصویر زیتونی
سبز مایل به زرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهکونی
تصویر زهکونی
((زِ))
تیپا، اردنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامه ابریشمی تیره گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
منسوب به قانون، امری که طبق قانون انجام گیرد، مقابل غیرقانونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایوری
تصویر زایوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زادوری
تصویر زادوری
تولید مثل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
آسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
Lawful, Legal, Rightful, Statutory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
legal, legítimo, estatutário
دیکشنری فارسی به پرتغالی