جدول جو
جدول جو

معنی زاغان - جستجوی لغت در جدول جو

زاغان
باغ زاغان باغی بزرگ در بیرون شهر هرات و محل اقامت سلاطین و وزرای گورکانیه بوده است، مجالس جشن و سور پادشاهان و شاهزادگان مانندمجلس جشن ختان بایسنقر میرزا و جلوس سلطان حسین بهادرخان و عروسی سلطان مسعود با بیگم سلطان در این باغ برگزار شده است، در حملۀ ازبکان به هرات نیز قلعۀ محکم بشمار میرفت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 25، 63 تا 65، 68، 72، 73، 112، 125، 126، 135، 147، 149، 150، 167، 178، 179، 206، 336، 580، و ج 3 ص 389، 431، 445، 466، 550، 584، 605، 612 و 616 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زائان
تصویر زائان
(پسرانه)
نام سر سلسله زادنیان یکی از قبایل معروف قزوین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باغان
تصویر باغان
(دخترانه)
چند باغ میوه که در کنار یکدیگر قرار دارند، نام روستایی در کردستان (نگارش کردی: باخان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داغان
تصویر داغان
پراکنده، از هم پاشیده
داغان کردن: پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاران
تصویر زاران
زاری کنان، گریه کنان، نالان
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است در بغداد، (تاج العروس)، گویا قریه ای بوده است دربغداد، (از معجم البلدان)، و رجوع به زاغونی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تل زاذان. موضعی است نزدیک رقه در دیار مضر و در شعر اخطل آمده است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تثنیۀ زام (زامان من النهار) نصف روز، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، نصف روز که دو چهار یک باشد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به قزوین و آن عامیانه و مخفف زاجکان است، و در دواوین زاجکان نویسند و در این قریه معدن زاج باشد و عبید زاکانی شاعر از همین قریه است، مؤلف آنندراج آرد: قصبه ای است از توابع شهر قزوین و اصل آن زاجکان است که کان زاج سیاه بسیار دارد، (آنندراج)، مرحوم ناظم الاطباء آرد: جائی است در نزدیکی شهر قزوین، (ناظم الاطباء)، در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین، واقع در 15کیلومتری شمال باختری قزوین و 5کیلومتری جاده در منطقه ای معتدل، سکنۀ آن 170 تن، از طائفۀ چگینی اند وبزبان کردی و فارسی تکلم میکنند، آب آن از قنات و در بهار از رود خانه خرمن سوخته تأمین میشود و محصول آن غلات، یونجه و جالیز است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، و رجوع به تاریخ گزیده، ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 264 و زاکان و زاکانیان شود
دهی است جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 16کیلومتری جنوب آوج و 10کیلومتری جاده، منطقۀ آن کوهپایه و سردسیر است، سکنۀ آن 217 تن اند که بزبان ترکی تکلم میکنند، آب آن از چشمه و دارای محصول بنشن و عسل است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است در رودبار ری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبیله ای است ازعرب که در قزوین سکونت ورزیدند، (منتهی الارب)، زاکان قبیله من العرب سکنوا قزوین منهم المغنی الفصیح الباقعه نادره الزمان عبید الزاکانی صاحب المقامات بالفارسیه علی اسلوب المقامات الحریریه، (تاج العروس)، و رجوع به مادۀ ذیل شود و رجوع به تاریخ گزیده و زاکانیان و زاکانی شود، (تاریخ گزیده چ لیدن ص 846)
لغت نامه دهخدا
سرسلسلۀ زادانیان، و در عصر رسول
حاکم جمعی از اعراب بود، مؤلف تاریخ گزیده آرد: وی در عهد رسول حاکم جمعی اعراب بود از امیرالمؤمنین علی (ع) منشوری دارد که در آن چنین گفته: اسکن یا زادان بقزوین او عقلان، (تاریخ گزیده ص 846)، و رجوع به زادانیان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوغ شود
لغت نامه دهخدا
جد زاذان بن عبداﷲ بن زاذان یکی دیگر از خاندان زاذان کند (مولای کنده) است، (از تاریخ ابن عساکر، زاذان و انساب سمعانی، زاذانی)، رجوع به زاذانی عمر بن عبداﷲ در لغت نامه شود
قتات کوفی مکنی به ابی یحیی محدث است و نام او را مسلم، عبدالرحمن، یزید و زبان نیز گفته اند، (از تهذیب التهذیب، زاذان و ابویحیی)
ابن محمد بن زاذان فقیه قاضی و محدث است و حدیث بسیار نقل کرده است، (از اعیان الشیعه ج 32 از فهرست منتجب الدین)
جد شبل بن قوج است و رودانبار منسوب بدو است، (از تاج العروس)، و رجوع به زاذانی و شبل بن قوج در لغت نامه شود
پدر عماربن زاذان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’زی غ’، میل کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زیغ. (ناظم الاطباء) ، کند شدن بینائی، میل کردن آفتاب به سوی پستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زیغ شود
لغت نامه دهخدا
در حال زاییدن
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد، در 10هزارگزی جنوب شرقی اردل بر سر راه مالرو چقاخور به دویلان، در دامنۀ کوه معتدل هوای متمایل به سردی واقع است و 1092 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و رودخانه تأمین می شود، محصولش غلات و انگور است، شغل اهالی زراعت و باغبانی و صنعت دستی آنها گلیم بافی و قالی بافی است، راه ارابه رو دارد، اطراف این آبادی را به فاصله چندهزارگزی باغهای میوه فراگرفته است، این ده دبستان و متجاوز از 40 باب دکان دارد، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 10 ص 194)
ده ویرانه ای است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 10 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آروغ:
از فرط عطای او زند آز
پیوسته ز امتلاءزاغن.
ابوسلیک گرگانی. (از سعید نفیسی در آثار و احوال رودکی ج 3 ص 1139)
لغت نامه دهخدا
ج زاغ، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به زاغ شود
لغت نامه دهخدا
از قراء بلوک صیمکان فارس دو فرسخ میانۀ جنوب و مشرق دوزه است، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
بنات زاذان، خران، (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نالان، گریه کنان، زاری کنان،
جمع واژۀ زار، رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا
شهری است در لهستان در ایالت سیلزی با 15000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قم و اصفهان میان دوراهۀ کاشان و قلعه چم، در 171500گزی تهران
لغت نامه دهخدا
متلاشی، در تداول عامه، درب و داغان، سخت متلاشی و ازهم پاشیده، پراکنده، داغون (در تداول مردم تهران)
لغت نامه دهخدا
نام محله یا کوچه ای به مرو، صاغان (معرب آن است)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ وزغه. (منتهی الارب) (قطر المحیط). وزغان
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خوسف شهرستان بیرجند که در یک هزارگزی باختر خوسف بر سر راه شوسۀ عمومی خوسف به بیرجند در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیردارای 98 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و پنبه و انار و شغل مردمش زراعت و راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکز دهستان بخش شیروان شهرستان قوچان که در ناحیه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و672 تن سکنه دارد، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و بنشن و میوه و شغل مردمش زراعت وگله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و گلیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
یکی از ناحیه های اقلیم ثالث است که اعراب آن را در سال 500 هجری قمری اشغال کرده اند، آلوسی از ابن خلدون آرد: اعراب اقلیم ثالث را از مغرب تا اقصای یمن و مشرق هند برای سکونت برگزیدند و حجاز، یمن، نجد، تهامه و دیگر مراکزی را که در سدۀ پنجم هجری اشغال کردند مانند صحراها و تپه های برقه، قسطنطنیه، زاغا و مغرب آبادان کردند، (بلوغ الارب آلوسی ص 14 بنقل از تاریخ ابن خلدون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاغان
تصویر قاغان
خاقان بنگرید به خاقان
فرهنگ لغت هوشیار
متفرق کردن پریشان ساختن (کله اش را با گلوله داغان کرد)، خرد کردن، یا درب و داغان کردن پریشان کردن، خردکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغان
تصویر زیغان
کند بینی، شگ گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوغان
تصویر زوغان
اختریوختار (اختلاف منظر کواکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایان
تصویر زایان
در حال زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغان
تصویر داغان
از هم پاشیده، متلاشی شده
فرهنگ فارسی معین
ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر، پریشان، مصدوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد