- زارواری
افسوس خوردن، اندوهناکی، غصه دار بودن، زاروار بودن، چون زبونان و ضعیفان بودن:
که آید زین دریغ و زارواری
رخت را زشتی و جان را نزاری،
(ویس و رامین)،
چو رامین بیش کردی زارواری
از او پیش آمدی امیدواری،
(ویس و رامین)،
و رجوع به زاروار شود، خواری، زبونی:
گهی با دوست بردن بردباری
گهی بی دوست بردن زارواری،
(ویس و رامین)،
رجوع به زاروار شود
که آید زین دریغ و زارواری
رخت را زشتی و جان را نزاری،
(ویس و رامین)،
چو رامین بیش کردی زارواری
از او پیش آمدی امیدواری،
(ویس و رامین)،
و رجوع به زاروار شود، خواری، زبونی:
گهی با دوست بردن بردباری
گهی بی دوست بردن زارواری،
(ویس و رامین)،
رجوع به زاروار شود
