افسوس خوردن، اندوهناکی، غصه دار بودن، زاروار بودن، چون زبونان و ضعیفان بودن: که آید زین دریغ و زارواری رخت را زشتی و جان را نزاری، (ویس و رامین)، چو رامین بیش کردی زارواری از او پیش آمدی امیدواری، (ویس و رامین)، و رجوع به زاروار شود، خواری، زبونی: گهی با دوست بردن بردباری گهی بی دوست بردن زارواری، (ویس و رامین)، رجوع به زاروار شود