زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زبون، زار و نزار بینوا، برای مثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸) ناتوان
زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زَبون، زار و نَزار بینوا، برای مِثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸) ناتوان
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مِثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
هزار برابر هزار. یک میلیون: فراغت دل هزارهزار مردم. (تاریخ بیهقی). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀابن بلخی). و قرار داد که از آن کوره جمله دوهزارهزار درم خدمت بیت المال کنند. (فارسنامۀ ابن بلخی)..
هزار برابر هزار. یک میلیون: فراغت دل هزارهزار مردم. (تاریخ بیهقی). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀابن بلخی). و قرار داد که از آن کوره جمله دوهزارهزار درم خدمت بیت المال کنند. (فارسنامۀ ابن بلخی)..
عامل. ج، کارگزاران: و کتبه و کارگزاران را امور متفاوت بود بعضی محظوظ و بهرمند و جمعی محروم و مستمند میماندند. (جهانگشای جوینی). بسیار میفرمودند کارگزار روندۀ این راه نیاز و مسکنت و علو همت است. (انیس الطالبین بخاری ص 124). کارگزاران و قاصدان سلاطین روزگار بسیار بگرمینه میگذرند. (انیس الطالبین بخاری ص 154). فرمودند بزرگ صفتی است محبت، کارگزار راه حق همین است. (انیس الطالبین بخاری ص 156) ، شغلی در وزارت خارجۀ قدیم، کسی که کارهای بانک را در شهر دیگری انجام میدهد. و رجوع به کارگذار شود
عامل. ج، کارگزاران: و کتبه و کارگزاران را امور متفاوت بود بعضی محظوظ و بهرمند و جمعی محروم و مستمند میماندند. (جهانگشای جوینی). بسیار میفرمودند کارگزار روندۀ این راه نیاز و مسکنت و علو همت است. (انیس الطالبین بخاری ص 124). کارگزاران و قاصدان سلاطین روزگار بسیار بگرمینه میگذرند. (انیس الطالبین بخاری ص 154). فرمودند بزرگ صفتی است محبت، کارگزار راه حق همین است. (انیس الطالبین بخاری ص 156) ، شغلی در وزارت خارجۀ قدیم، کسی که کارهای بانک را در شهر دیگری انجام میدهد. و رجوع به کارگذار شود
به زاری زار، زار زار: مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد فرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی. - ، به خواری. به ذلّت. با مذلّت: بعد از آن (فرعون) فرمود تا آن مهتران را بزاری زار بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به زارزار شود
به زاری زار، زار زار: مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد فرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی. - ، به خواری. به ذلّت. با مذلّت: بعد از آن (فرعون) فرمود تا آن مهتران را بزاری زار بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به زارزار شود
بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که اجازه نامۀ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام)
بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که اجازه نامۀ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام)
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی
لقب یعقوب راهب سریانی رئیس طائفۀ یعاقبه (یعقوبیان) است، وی در 541 نزد اوطینخیین تربیت یافت و طرفداران ایشان را که نزدیک به انقراض بودند تقویت کرد وی در بلاد ارمنیه و بین النهرین و بلاد مجاور آن با لباس ژنده گردش میکرد و مردم را پند و اندرز میداد و به پیروی از مذهب خویش دعوت میکرد و او طیخی ها را بنام اویعاقبه خوانده است، زانزال در 578 درگذشت، (ازدائره المعارف بستانی)، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لقب یعقوب راهب سریانی رئیس طائفۀ یعاقبه (یعقوبیان) است، وی در 541 نزد اوطینخیین تربیت یافت و طرفداران ایشان را که نزدیک به انقراض بودند تقویت کرد وی در بلاد ارمنیه و بین النهرین و بلاد مجاور آن با لباس ژنده گردش میکرد و مردم را پند و اندرز میداد و به پیروی از مذهب خویش دعوت میکرد و او طیخی ها را بنام اویعاقبه خوانده است، زانزال در 578 درگذشت، (ازدائره المعارف بستانی)، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود