جدول جو
جدول جو

معنی زار زار

زار زار
به حال زاری، به حالت خواری و زبونی
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با زار زار

زار زار

زار زار
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مِثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
زار زار
فرهنگ فارسی عمید

زارازار

زارازار
بحال زاری: زار زار:) موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارازار (زلالی)
فرهنگ لغت هوشیار

زارازار

زارازار
با حالت زاری، به حالت خواری، زبونی، ضعف و ناتوانی
زارازار
فرهنگ فارسی عمید

کار زار

کار زار
کار (جنگ) زار میدان جنگ، جنگ حرب محاربه مقاتله: (دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ک) (دقیقی)
کار زار
فرهنگ لغت هوشیار

زارازار

زارازار
بحال زاری، زارزار:
موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش
مخالفان تو از تو بویل زارا زار،
حکیم زلالی (از آنندراج)،
و رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا

زاری زار

زاری زار
به زاری زار، زار زار:
مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد
فرونشستم و بگریستم بزاری زار.
فرخی.
- ، به خواری. به ذلّت. با مذلّت: بعد از آن (فرعون) فرمود تا آن مهتران را بزاری زار بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص).
و رجوع به زارزار شود
لغت نامه دهخدا

زارنزار

زارنزار
بسیار زار. بسیار لاغر، گریۀ بسیارسخت. (ناظم الاطباء). و رجوع به زار و نزار شود
لغت نامه دهخدا