با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مِثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
به زاری زار، زار زار: مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد فرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی. - ، به خواری. به ذلّت. با مذلّت: بعد از آن (فرعون) فرمود تا آن مهتران را بزاری زار بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به زارزار شود
به زاری زار، زار زار: مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد فرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی. - ، به خواری. به ذلّت. با مذلّت: بعد از آن (فرعون) فرمود تا آن مهتران را بزاری زار بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به زارزار شود
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، 1هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج، 35هزارگزی جنوب خاوری راه مراغه به میانه، واقع درمنطقه ای کوهستانی و معتدل و آب آن از چشمه و دارای محصول غلات و بزرک، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، 1هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج، 35هزارگزی جنوب خاوری راه مراغه به میانه، واقع درمنطقه ای کوهستانی و معتدل و آب آن از چشمه و دارای محصول غلات و بزرک، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
عامل. ج، کارگزاران: و کتبه و کارگزاران را امور متفاوت بود بعضی محظوظ و بهرمند و جمعی محروم و مستمند میماندند. (جهانگشای جوینی). بسیار میفرمودند کارگزار روندۀ این راه نیاز و مسکنت و علو همت است. (انیس الطالبین بخاری ص 124). کارگزاران و قاصدان سلاطین روزگار بسیار بگرمینه میگذرند. (انیس الطالبین بخاری ص 154). فرمودند بزرگ صفتی است محبت، کارگزار راه حق همین است. (انیس الطالبین بخاری ص 156) ، شغلی در وزارت خارجۀ قدیم، کسی که کارهای بانک را در شهر دیگری انجام میدهد. و رجوع به کارگذار شود
عامل. ج، کارگزاران: و کتبه و کارگزاران را امور متفاوت بود بعضی محظوظ و بهرمند و جمعی محروم و مستمند میماندند. (جهانگشای جوینی). بسیار میفرمودند کارگزار روندۀ این راه نیاز و مسکنت و علو همت است. (انیس الطالبین بخاری ص 124). کارگزاران و قاصدان سلاطین روزگار بسیار بگرمینه میگذرند. (انیس الطالبین بخاری ص 154). فرمودند بزرگ صفتی است محبت، کارگزار راه حق همین است. (انیس الطالبین بخاری ص 156) ، شغلی در وزارت خارجۀ قدیم، کسی که کارهای بانک را در شهر دیگری انجام میدهد. و رجوع به کارگذار شود
هزار برابر هزار. یک میلیون: فراغت دل هزارهزار مردم. (تاریخ بیهقی). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀابن بلخی). و قرار داد که از آن کوره جمله دوهزارهزار درم خدمت بیت المال کنند. (فارسنامۀ ابن بلخی)..
هزار برابر هزار. یک میلیون: فراغت دل هزارهزار مردم. (تاریخ بیهقی). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀابن بلخی). و قرار داد که از آن کوره جمله دوهزارهزار درم خدمت بیت المال کنند. (فارسنامۀ ابن بلخی)..
دار و گیر، دیر پاییدن، ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن، (برهان) : روز دارادار و بردابرد میدان نبرد هر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد، سوزنی، رجوع به داردار شود
دار و گیر، دیر پاییدن، ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن، (برهان) : روز دارادار و بردابردِ میدان نبرد هر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد، سوزنی، رجوع به داردار شود
بازارهای چهارگانه متقاطع، - چاربازار تهران، عبارت است از چهار بازار که یکی لبافی است و دیگری کرجی دوزی و سومی سراجی و چهارمی نعلچیگری و چاربازار مسطور منتهی میشود بچارسویی که فاصله آن تا چهارسو بزرگ معروف طهران زیاده از صد قدم نیست، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)، - چاربازار قیصریۀ اصفهان، از اسواق معتبرۀ این شهر و از بناهای شاه عباس اول و نادر بازاری است که به این استحکام و خوبی و وسعت و ارتفاع ساخته شده باشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)
بازارهای چهارگانه متقاطع، - چاربازار تهران، عبارت است از چهار بازار که یکی لبافی است و دیگری کرجی دوزی و سومی سراجی و چهارمی نعلچیگری و چاربازار مسطور منتهی میشود بچارسویی که فاصله آن تا چهارسو بزرگ معروف طهران زیاده از صد قدم نیست، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)، - چاربازار قیصریۀ اصفهان، از اسواق معتبرۀ این شهر و از بناهای شاه عباس اول و نادر بازاری است که به این استحکام و خوبی و وسعت و ارتفاع ساخته شده باشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 30)
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی