جدول جو
جدول جو

معنی زادی - جستجوی لغت در جدول جو

زادی
شتری که نیکو راه رود، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
زادی
ابن زیری، از امراء بنی زیری غرناطه (در 403 هجری قمری)، (طبقات سلاطین اسلام ص 20)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادی
تصویر شادی
(دخترانه)
شادمانی، خوشحالی، شور شادان، شادمان، خوشحال، شادمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زادک
تصویر زادک
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی قوچان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
آزاد بودن، رها بودن از قید و بند، زندانی یا اسیر نبودن، رهایی، خلاصی، حق انجام دادن افکار و خواسته ها بر اساس ارادۀ خود، جوانمردی، گسستگی از تعلقات، وارستگی، برای مثال نعمتی بهتر از آزادی نیست / بر چنین مائده کفرآنچه کنم (خاقانی - ۲۵۲)، مقابل بندگی، بنده نبودن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
زاذویه. لقب دیگر صالح بن حماد محدث است. (ریحانه الادب ج 2). محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(آزادی)
عتق. حریت. اختیار. خلاف بندگی و رقیت و عبودیت و اسارت و اجبار. قدرت عمل و ترک عمل. قدرت انتخاب:
به آزادی است از خرد هر کسی
چنان چون ننالد ز اختر بسی.
فردوسی.
جانت آزادی نیابد جز بعلم و بندگی
گر بدین برهانت باید رو بدین اندر نگر.
ناصرخسرو.
آزادی اندر بی حاجتی است. (کیمیای سعادت).
آزادی آرزوست مرا دیر سالهاست
تا کی ز بندگی، نه کم از سرو و سوسنم.
عمادی شهریاری.
، جدائی. دوری:
ز مهر خویش جز شادی نبینم
که از پیروزی آزادی نبینم.
؟
، رهائی. خلاص، آزادمردی، شادی. خرّمی. خشنودی.رضا:
بدو گفت شاه ای زن کم سخن
یکی داستان گوی با من کهن
بدان تا بگفتار تو می خوریم
بمی درد و اندوه را بشکریم
بتو داستان نیز کردم یله
از این شاهت آزادی است ار گله
زن کم سخن گفت آری نکوست
هم آغاز و فرجام هر کار از اوست.
فردوسی.
تا دلم نستدی نیاسودی
چون توان کرد از تو آزادی ؟
فرخی.
خداوندا بدین مایه بکردم بر تو استادی
نه زآن گفتم من این کز تو پدر را نیست آزادی.
فرخی.
سپهبد فرستاد نامه بشاه
ز پیروزی و کار آن رزمگاه
ز رزم نریمان یل روز کین
وز آزادی شاه توران زمین.
اسدی.
که داند گفت چون بد شادی ویس
ز مرد چاره گر آزادی ویس.
(ویس و رامین).
نشسته ویس چون خورشید بر تخت
هم از خوبی به آزادی هم از بخت.
(ویس و رامین).
چو فغفور بنهاد در کاخ پای
بیامد سر خادمان سرای
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون، زاندازه بیش
که بر ما ز تو مهر به داشته ست
پس پرده بیگانه نگذاشته ست.
اسدی.
ترا روز برنائی و شادی است
ز بختت بصد گونه آزادی است.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.
مولوی.
آنکه زو هر سرو آزادی کند
قادر است ار غصه را شادی کند.
مولوی.
جستن چشم راست از شادی
خبرت گوید و ز آزادی.
اوحدی.
، خوشی. استراحت:
ای جهانی ز تو به آزادی
بر من از تو چراست بیدادی ؟
فرخی.
، شکر.شکر گفتن. (اوبهی). سپاس. حق شناسی. مدح. ثنا: پس ازوی اندرگذشت و بعلم عم ّ خویش برزافره (فریبرز) بگذشت کشتگان دید بسیار، و گودرز ابا برزافره آزادی بسیار کرد او را (که) اندر این حرب کار بسیار کرد (کذا). (ترجمه طبری بلعمی). ابلیس پیش ایشان شد و بنشست و از حال ایشان بپرسید آدم از خدای تعالی شکری کرد و آزادی کرد و تسبیح کرد خدای را. (بلعمی، ترجمه طبری).
نیا طوس را دید و در بر گرفت
بپرسید و آزادی اندرگرفت
ز قیصر که برداشت آنگونه رنج
ابا رنج لشکر تهی کرد گنج.
فردوسی.
کنون آفرین تو شد ناگزیر
بما هرکه هستیم برنا و پیر
هم آزادی تو بیزدان کنیم
دگر پیش آزادمردان کنیم.
فردوسی.
نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چه کنم ؟
خاقانی.
هرگز نفسی حکایت از تو نکنم
کآزادی بی نهایت از تو نکنم
از دل نکنم شکایتی از تو کنم (کذا)
وز دل کنم این شکایت از تو نکنم.
ظهیر فاریابی.
- امثال:
آزادی آبادیست.
آزادی اندر بی حاجتی است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سنگ سبز دریایی و گوهر سبزرنگ که زبرجد نیز گویند. (ناظم الاطباء). زبرجد و بلور را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حریت آزادگی مقابل بندگی رقیت عبودیت، آزاد مردی، رهایی خلاص، شادی خرمی، استراحت آرامش، جدایی دوری، شکر سپاس حق شناسی. تاءلم تاثر توجع رنج الم: ابی آنکه بد هیچ بیماری نه از دردها هیچ آزاریی (فردوسی)، آزارنده زننده: سخن در نامه آزاری چنان بود که خون از حرفهای او چکان بود. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
آزادگی، آزاده بودن، رهایی، خلاص، شادی خرمی، استراحت، آرامش، جدایی، دوری، شکر، سپاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادی
تصویر رادی
کرامت
فرهنگ واژه فارسی سره
استخلاص، استقلال، خلاص، خلاصی، رهایش، رهایی، نجات، اختیار، حریت، فراغت
متضاد: اسارت، بندگی، رقیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
حرّيّةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
Freedom, Liberation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
liberté, libération
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
自由 , 解放
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
uhuru
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
свобода , освобождение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
Freiheit, Befreiung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
свобода , визволення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آزادسازی، آزادی، استقلال
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
آزادی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
স্বাধীনতা , মুক্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
özgürlük, kurtuluş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
liberdade, libertação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
자유 , 해방
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
自由 , 解放
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
חוֹפֶשׁ , שחרור , שִׁחְרוּר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
स्वतंत्रता , मुक्ति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
kebebasan, pembebasan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
wolność, wyzwolenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
vrijheid, bevrijding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
libertad, liberación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
libertà, liberazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آزادی
تصویر آزادی
เสรีภาพ , การปลดปล่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی