جدول جو
جدول جو

معنی زاجل - جستجوی لغت در جدول جو

زاجل(جَ)
منی نر یا منی شترمرغ نر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آبی که از دبر شترمرغ در ایام حضانت بیضه فروریزد. (منتهی الارب). و رجوع به اقرب الموارد و رجوع به زاجل در این لغت نامه شود، نوعی از داغ گردن. (اقرب الموارد) ، چوب سربند مشک، حلقۀ آهن بن نیزه، قائد لشکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زاجل(جَ)
نام اسب زیدالخیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زاجل
مرد بلند آواز
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
فرهنگ لغت هوشیار
زاجل((جِ))
مرد بلند آواز، یکی از آهنگ های موسیقی
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زایل
تصویر زایل
زدوده، نابود، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجل
تصویر راجل
پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
ویژگی آنچه به سرعت فرامی رسد یا انجام می شود، باشتاب، شتابان مثلاً مرگ عاجل، مقابل آجل، ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است، فعلی، مقابل آجل، کنایه از زمان حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهل
تصویر زاهل
ثابت، تغییر ناپذیر، پابرجا، استوار، پایدار، همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زابل
تصویر زابل
گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، از شعبه های بیشت و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
نام قصبه ای محکم در خطۀ شمال غربی پنجاب در هندوستان. واقع در 29 درجه و 37 دقیقه عرض شمالی و67 درجه و 9 دقیقه طول شرقی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مرد زشت نیکوحال باپیه شادمان. (منتهی الارب) (آنندراج). الحسن الحال المخصب والفرحان. (اقرب الموارد) ، زنی ناشناس. (خطاب) : باجی از جلو دکان رد شو! باجی خیرم ده ! ، خادمه نزد اروپائیان مقیم ایران. خادمۀ مسلم نزد غیرمسلم
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق حدیده از ولایت یمن در 38هزارگزی شمال شرقی حدیده و 4هزارگزی شمال نهر سهم. در دامنۀ کوه، بر جاده ای که از حدیده بصنعا میرود واقع است. (قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، شوره. (ناظم الاطباء). القرف، شوره. (الفاظ الادویۀ هندی)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ستمگر. ستمکار. ظالم. جائر
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاجف
تصویر زاجف
خزنده و رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائل
تصویر زائل
بر طرف شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاجل
تصویر ذاجل
ستمگر، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجل
تصویر هاجل
خوابیده خفته، جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجل
تصویر فاجل
منگیاگر (منگ منگیا قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، باز دارنده از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجل
تصویر راجل
پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهل
تصویر زاهل
آسوده خاطر، دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاول
تصویر زاول
شعبه ایست از موسیقی قدیم زاولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجل
تصویر جاجل
رختخواب، جاجو: (جاجل بچه هارا بیندازخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواجل
تصویر زواجل
جمع زاجل، چوب پنبه ها سربندها سربند های مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجال
تصویر زجال
کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابل
تصویر زابل
گوشه ایست از موسیقی (در سه گاه و چهار گاه)، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجل
تصویر جاجل
((جُ))
رختخواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجل
تصویر راجل
((جِ))
کسی که پیاده راه رود، پیاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایل
تصویر زایل
((یِ))
زوال یابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
((جِ))
منع کننده، بازدارنده، بانگ زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زابل
تصویر زابل
((بُ))
گوشه ای است از موسیقی (در سه گاه، چهارگاه)، نام شهری در استان سیستان و بلوچستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
((جِ))
شتاب کننده، تند، سریع، این جهان، دنیا، اکنون، زمان حال
فرهنگ فارسی معین