- زابل
- گوشه ایست از موسیقی (در سه گاه و چهار گاه)، کوتاه
معنی زابل - جستجوی لغت در جدول جو
- زابل
- گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، از شعبه های بیشت و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
- زابل ((بُ))
- گوشه ای است از موسیقی (در سه گاه، چهارگاه)، نام شهری در استان سیستان و بلوچستان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مربوط به زابل، از مردم زابل، برای مثال از او آفرین بر سپهدار زال / یل زابلی مهتر بی همال (فردوسی - ۱/۲۷۹ حاشیه)
جمع مزبله، آخالدانی ها سرگین جای ها جمع مزبله
مزبله ها، جاهای ریختن خاکروبه و سرگین، شله ها، شوله ها، کلجان ها، جمع واژۀ مزبله
در خور، درخور
باریک، لاغر، پژمرده پلاسیده، خشک لب پژمرده پلاسیده، لاغر نزار، خشک شده از عطش (لب و غیره)
مغرب مقابل خراسان بمعنی مشرق: (مهر و مه او را دو طفلانند اینک هردورا گاهواره بابل و مولد خراسان آمده) (خاقانی) درختی از تیره پروانه واران که دارای برگهای دو ردیفی میباشد (نظیر برگ اقاقیا)، یک گونه از این گیاه در مکزیک و یک گونه در افریقا و یک گونه هم در دیگر نواحی گرم دنیا شناخته شده از جمله در جنوب ایران این درخت جز درختان زمینی کاشته میشود. الیاف این گیاه را برای کاغذ سازی مصرف میکنند ببل درمان عقرب
کود کش، خاکروبه بر خاشه، اندک آنچه مورچه به دهان بردارد، چیز اندک شی قلیل
بر طرف شونده
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
آسوده خاطر، دور شونده
شعبه ایست از موسیقی قدیم زاولی
مرد بلند آواز
دیو سرکش، چاووش
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
کلانشکم گردن باریک، آفتاب پرست، مار بزرگ، بوته پنبه
باران نیک
دامیار دامگستر، جادوگر
تباهکار، مفسد، اهرمن
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
ناز پرورده نوجوان
زدوده، نابود، ناپدید
ویژگی باران تند و شدید
تیرانداز، مقابل حابل، پود
ادویه، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
پژمرده، ترنجیده، خشکیده، لاغر، نزار
ثابت، تغییر ناپذیر، پابرجا، استوار، پایدار، همیشگی
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرزن، نخجیروال، نخجیرگیر، متصیّد، صیدگر، شکارگیر، صیدافکن، قانص، نخجیرگر، صیدبند، صیّاد، شکارگر، نخجیرگان، دامیار
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
مجموعۀ چند سیم هادی روکش دار که جریان برق را انتقال می دهند، مفتول ضخیم که از رشته های فلزی تابیده شده باشد و در صنعت برای بستن، کشیدن و بالا بردن قطعات سنگین کاربرد دارد
فربه
فرانسوی افسانه متل داستانک