جدول جو
جدول جو

معنی زآجل - جستجوی لغت در جدول جو

زآجل
(زَ جِ)
ضعیف. (از اقرب الموارد). مرد سست اندام و ضعیف. (منتهی الارب). رجوع به زئجیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آجل
تصویر آجل
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، روغ، رچک، وروغ، وارغ، رغ، رجغک برای مثال بسته دائم دهان خود از بخل / کز گلو برنیایدش آجل (؟- مجمع الفرس - آجل)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجل
تصویر آجل
آینده، دیرآینده، بامهلت، مدت دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجل
تصویر زجل
آواز، بانگ، صوت، نغمه، آهنگ، بانگ آهنگین انسان همراه با کلام
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جُ)
انداختن. (منتهی الارب) (از صحاح) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ص 5). افکندن. و از زجل بدین معنی است ’لعن اﷲ امازجلت به’، یعنی لعنت خدای بر مادری که او را بیفکند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افکندن و دور ساختن. (از متن اللغه). بینداختن. (تاج المصادر بیهقی). مادۀ زجل در اصل بمعنی رمی و دفع است. (مقاییس اللغه). افکندن و دور ساختن و بدین معنی در حدیث عبداﷲ سلام آمده: اخذ بیدی فزجل بی، یعنی دست مرا گرفت و مرا بدور انداخت. (از تاج العروس) ، افکندن زن باردار بار خود را. زاییدن. گویند: لعن اﷲ امازجلت به، ’لعنت بر مادری که او را بزاد’. (از متن اللغه). ’زجلت الناقه بمافی بطنها’، یعنی افکند ناقه (بچه ای که) در شکم داشت یعنی آنرا بزاد. و نیز گویند: لعن اﷲ امازجلت به. (از تاج العروس) ، ریختن آب منی در زهدان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ریختن نر آب خود را. (از متن اللغه) (از محیط المحیط) (از تاج العروس) ، راندن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهن بن نیزه زدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اساس البلاغه) (از محیط المحیط) (از البستان) (از تاج العروس) ، برخی گفته اند زجل تیر انداختن است به کسی مرادف زج بهمین معنی. (از تاج العروس). تیرانداختن. (از اساس البلاغه). زجل را بمعنی تیرانداختن نیز آورده اند. (از لسان العرب) (از تاج العروس). و در حدیث است ’انه اخذالحربه لابی بن خلف فزجله بها’، یعنی گرفت سلاح ابی خلف را و به او افکندو ابی را بدان زد و کشت. (از لسان العرب) ، کسی را با تیر بدون سنان و بن زدن. (از متن اللغه). رجوع به تاج العروس شود، رها کردن کبوتر را از دور. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و آن کبوتر را حمام الزاجل و حمام الزجال گویند، یعنی کبوتر دور پرواز. (از اقرب الموارد). فرستادن کبوتر قاصد. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
مرد بلندآواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه از شادی بانگ بلند بر آورد. (از متن اللغه). و رجوع به قاموس و تاج العروس شود، بازی کننده. لاعب. (از متن اللغه). رجوع به قاموس و تاج العروس شود، بارانی که با بانگ رعد فرود آید. (از متن اللغه). سحاب زجل، ابر با بانگ. (منتهی الارب). ابر با بانگ و رعد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کنایه از رعد است. گویند: سحاب زجل. (از البستان). سحاب ذوزجل، ابری دارای رعد. (ازلسان العرب) ، فریادبلند، حریری در مقامات گوید: انشد انشاد و حل بصورت زجل (همچون شخص بیمناک با آهنگی بلند شعر همی خواند). برخی گفته اند بکار بردن ’زجل’ در این مورد رکیک است زیرا ترس موجب پست شدن و فرود آمدن آواز شود نه بلند شدن آن. شارح مقامات، زجل را در این جملۀ حریری آواز بلند وطرب انگیز تفسیرکرده است. (ازمحیطالمحیط) ، هر چیز که دارای بانگ بلند و آواز وغوغا باشد. این معنی بصراحت در کتب لغت نیامده است اما از موارد استعمالات و ترکیبها کاملا هویداست. رجوع به لسان العرب، قاموس و تاج العروس شود: غیث زجل، بارانی که همراه با بانگ بلند رعد باشد. (از لسان العرب). موکب زجل، کاروانی که با غوغا و بانگ و فریاد حرکت کند. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). نبت زجل، یعنی گیاهیست که صدا میکند در او باد. (ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
(زُجَ)
جمع واژۀ زجله. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). لبید گوید: کحزیق الحبشیین الزجل. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جُ)
بادی که با آواز از گلو برآید. آروغ. فوز. باد گلو. رجک. جشا. رغ:
ناخوشی های دهر را بالکل
بایدت خورد و نازدن آجل.
روزبهان.
بسته دایم دهان خویش از بخل
کز گلو برنیایدت آجل.
؟
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بامهلت. دیرنده. تأخیرکننده. ضد عاجل:
عاجل نبود مگر شتابنده
هرگز نرود ز جای خویش آجل.
ناصرخسرو.
، دیر، مقابل زود:
بدین زودی ندانستم که ما را
سفر باشد بعاجل یا به آجل.
منوچهری.
، آخرت. مقابل عاجل به معنی دنیا: باری عاجل و آجل بهم نپیوندد. (کلیله و دمنه).
چون برای حق و روز آجل است
گر خطائی شد دیت بر عاقل است.
مولوی.
، جانی و برانگیزندۀ بر جنایت
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام اسب زیدالخیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مأجل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأجل شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
منی نر یا منی شترمرغ نر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آبی که از دبر شترمرغ در ایام حضانت بیضه فروریزد. (منتهی الارب). و رجوع به اقرب الموارد و رجوع به زاجل در این لغت نامه شود، نوعی از داغ گردن. (اقرب الموارد) ، چوب سربند مشک، حلقۀ آهن بن نیزه، قائد لشکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زجل
تصویر زجل
آواز خواندن، نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
مرد بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجل
تصویر آجل
با مهلت، دیرنده، تاخیر کننده باد گلو، آروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجل
تصویر آجل
((جُ یا جَ))
آروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجل
تصویر آجل
((جِ))
آینده، آخرت، مدت دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجل
تصویر زجل
((زَ جَ))
آواز خواندن، آواز، طرب، نشاط، نوعی شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
((جِ))
مرد بلند آواز، یکی از آهنگ های موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجل
تصویر آجل
پس آینده، درآینده، دیررس
فرهنگ واژه فارسی سره
آتیه، آینده، مستقبل، آخرت
متضاد: گذشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد